جملاتی از کاربرد کلمه فلک گردان
گر نکشم تیغ زبان چون کنم با فلک گردان تنها نبرد
اول ز مکونات عقل و جان است
وندر پی او نُه فلک گردان است
بی قراری است شعار فلک گردان با من ار بر سر پیمان و قرار آید
چون کوس تو در میدان خواهد هنر از گردان گوش فلک گردان از کوس تو گردد کر
گفت این شعر سنایی که چو کیوانی گفت روشنی عالم جز از فلک گردان نیست
گویی که نگون کرده است ایوان فلکوش را حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان
تا از فلک گردان خورشید بتابد وافزون شود از تابش او گوهر درکان
به چشم توست ز سرگشتگی فلک گردان وگرنه دایره چرخ، چشم حیرانی است
توئی چرخ فلک گردان نموده ز سرّ ذات تو حیران نموده
از گردش گردون که فلک گردان است بس عاقل پرهنر که سرگردان است