جملاتی از کاربرد کلمه فسون ساز
به مستی داد تن شوخ فسون ساز به ساقی گفت لب پر خندهٔ ناز
دو صعلوک زبان دان زبون گیر فسون ساز و درون سوز و برون گیر
هرشب از نرگس فتان به کمین نظرم صد فسون ساز نشاندست که خوابم نبرد
ولی من با چنین طبعی فسون ساز مدامم بسته بر محنت قواره
صد کوزه اگر چرخ فسون ساز بسازد چون کوزه ی دولاب، یکی دسته ندارد
ای دل به فسون ساز نگاهش مرو از جای چون غمزهٔ خونخوار بلایی به کمین است
تو نیز این را فسون ساز و بهانه توان دانست افسون از فسانه
شدم با جادوی چشمی فسون ساز که سحرش بشکند بازار اعجاز
نمیتوان شدن از فکر نرگسش بیرون خیال چشم فسون ساز آن پری جادوست
پیغام دروغی که فریبد دل ما را افسوس
کزان لعل فسون ساز نیامد