کزان
معنی کلمه کزان در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه کزان
ببینی کنون جنگ مردان مرد کزان پس نجویی به ایران نبرد
هر سبزه کزان زمین دمیده ست روزی دامن بر آن کشیده ست
همه خارها چون سرنیزهها کزان نیزهها کس نگشتی رها
وزان روی هامونی آید پدید کزان خوبتر جایها کس ندید
به جز معالج رایت که شربتیش دهد کزان امید توان بست در شفای جهان
آن دم کزان مشیمه ارکان فراغ یافت اقبال گشت اینت خلف زای مادری
نباید که گردد بگرد تو بد کزان بد تو را بی گمان بد رسد
گواه حال من این قطعه پریشان بس کزان توزّع خاطر همین نشان دارم
نوازش کن کزان لب های شیرین تلخ نافع تر حیات خضر یابم گر دهی زهرم به تریاقی
بلای خفته سر برداشت، گویی مرا مویی کزان زلف دو تا خاست