فسرد
معنی کلمه فسرد در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه فسرد
نور بر جرم آفتاب فسرد خوی ز اندام آسمان بچکید
فغان داغ دل شد ز بی دست و پایی فسرد آتشم ای تپیدنکجایی
زین یکی ذمش که بشنود او وحسپ پس فسرد اندر دل شه مهر اسپ
دل فسرد از توبه دیگر می کشی بیفایدست در چراغ مرده نفعی نیست گر روغن کنم
هر که در او دید دماغش فسرد دیده چو افعی به زمرد سپرد
وای بر عشقی که نار او فسرد در حرم زائید و در بتخانه مرد
گداخت از دم گرمم دراین طرف آهن فسرد از دم سردم در این دیار آتش
قصه ی دین مسیحائی فسرد شعله ی شمع کلیسائی فسرد
شمع که دید آه من اشگ ز دیده فشاند لیک فسرد اشگ او از دم من در زمان
گر من ز سردمهری یاران دلم فسرد منعم مکن که هر شجر افسرده در دی است