یک دیده

معنی کلمه یک دیده در لغت نامه دهخدا

یک دیده. [ ی َ / ی ِ دی دَ / دِ ] ( ص مرکب ) یک چشم. واحدالعین :
این هفت قواره شش انگشت
یک دیده چاردست و نه پشت.نظامی. || ( ق مرکب ) به اندازه یک دیده. پر و مملو. لفظ یک برای تعیین مقدار بود اگر کم باشد و اگر بیش باشد، بیش چون یک چمن و یک بیابان آهو که در این معنی کثرت ملحوظ است. ( آنندراج ) :
یک دیده خواب راحت سیمایم آرزوست
بی طاقتی به مذهب من آرمیدگی است.جلال اسیر ( از بهار عجم ج 2 ص 509 ).و رجوع به یک چشم شود.

معنی کلمه یک دیده در فرهنگ فارسی

یک چشم به اندازه یک دیده

جملاتی از کاربرد کلمه یک دیده

تا راه ترا شمع شود سرمه بینش یک دیده دل وار از آن خاک درم ده
چون خواب بهر چشم گذشتم بشب هجر یک دیده عاشق نه که بیدار نباشد
زمین یک دیده بیدار شد از شورش محشر ندانم کی دو چشم بخت من بیدار خواهد شد
خیالت چون به چشم آمد، برون شد مردم چشمم که در یک دیده مردم دو مردم در نمی‌گنجد
بی خراش غم ندیدم سینه یی همچون نگین بی عقیق خون دل یک دیده چون خاتم نبود
خواب آسایش نباشد خاطر آگاه را در بساط خاک تا یک دیده بیخواب هست
عالم از جلوه یارست خیابان بهشت من به یک دیده حیران به که مایل باشم؟
دیده بد دور ازین یوسف که دور آسمان در زمان حسن او یک دیده حیران شده است
یلانی که قارن پسندیده بود گه رزمشان یک به یک دیده بود
به عیب خویش یک دیده نمایی؟ به عیب دیگران صد صد گشایی‌؟