چمچمه

معنی کلمه چمچمه در لغت نامه دهخدا

چمچمه. [ چ ُ چ ُ م َ / م ِ ] ( اِ صوت ) صدا و آواز پای را گویند وقت راه رفتن.( برهان ). آواز پای را گویند که هنگام راه رفتن برآید وشلپوی و شکاشک و شکک نیز گویند. ( جهانگیری ). آوازپای را گویند که وقت راه رفتن برآید و آن را شلپوی نیز گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). صدا و آواز پای در هنگام راه رفتن. ( ناظم الاطباء ). شکشک :
در صف اقران مجد چمچمه مر کبش
توده کش چشم تنگ از نمک ذوالمنن.فاخری رازی ( از انجمن آرا ).گردنعال وچمچمه باد پویگانش
خوش چون سماع و سرمه بسمع و بصر رسید.فاخری رازی ( از انجمن آرا ).رجوع به شکاشک و شکشک و شکک و شلپویه شود.

معنی کلمه چمچمه در فرهنگ عمید

صدای پای انسان یا چهارپایان هنگام راه رفتن، شکشک، شلپوی.

معنی کلمه چمچمه در فرهنگ فارسی

کفگیر، ملاغه، قاشق بزرگ
( اسم ) صدای پا در هنگام راه رفتن .
چمچم . خطیفه. قاشق و کفگیر کوچک

جملاتی از کاربرد کلمه چمچمه

گوشابیان گیاهانی علفی آبزی شناور یا غوطه‌ور در آب بوده و دارای زمین‌ساقه (ریزوم) و گاهی نیز بن تقریباً غده ای هستند، برگها عموماً دو ردیفی متناوب، یا متقابل و گاهی دو شکل اند. نیام برگها گشوده یا بسته و دارای گوشوارک و پولک است. گل آذین انتهایی آن خارج از آب باز شده و به وسیله یک برگک چمچمه ای (اسپات) حفاظت می‌شود. گلها چهار پر و جز در گونه پوتاموژتون پکتیانوس فاقد برگک و پیش برگ هستند.