معنی کلمه نازک بدن در لغت نامه دهخدا
نازک بدنی که می نگنجد
در زیر قبا چو غنچه در پوست.سعدی.بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان.حافظ.چنان نازک بدن باشد که گر آری بگلزارش
به پا از سایه مژگان بلبل می رود خارش !؟
نازک بدن. [ زُ ب َ دَ ] ( اِ مرکب ) نوعی از رستنی باشد شبیه به بستان افروز لیکن ساقش سرخ و خوش رنگ می باشد و بعضی گویند سرخ مرد همانست. ( برهان قاطع ). آن را سرخ مرد نیز خوانند. ( فرهنگ نظام بنقل از جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || در هندوستان نوعی از کنار که بسیار شیرین و تنک پوست بود و آن را پیوند کنند. ( آنندراج ). || یک قسم گلی سرخ. || قسمی از عناب. ( ناظم الاطباء ).