معنی کلمه هانی در لغت نامه دهخدا
هانی. ( اِخ ) ( ابن... ) رجوع به ابن هانی شود.
هانی. ( اِخ ) از موالی عفان و تابعی است. ( منتهی الارب ).
هانی. ( اِخ ) ابن توبةبن سحیم بن مرة، معروف به الشویعر الحنفی. از شعرای اسلامی است. درباره ضحاک بن قیس گوید:
اذا شمر الضحاک للحرب شبها
غلام غذتة للحروب ربائبه.
و ابوالعباس احمدبن یحیی ثعلب این ابیات را از او نقل کرده است :
یحیی الناس کل غنی قوم
و یبخل بالسلام علی الفقیر
و یوسع للغنی اذا رأوه
و یحبی بالتحیة و الامیر.
و نیز گوید:
و ان الذی یمسی و دنیاه همه
لمستمسک منها بحبل غرور.( معجم الشعراء مرزبانی ص 142 ).
هانی. ( اِخ ) ابن جزٔبن النعمان المرادی. صحابی است. وی شاهد فتح مصر بوده است. ( الاصابة فی تمییز الصحابة ).
هانی. ( اِخ ) ابن حارث بن جبلةبن حجر الکندی. صحابی است. ( الاصابة فی تمییز الصحابة ).
هانی. ( اِخ )ابن حبیب الداری. صحابی است. الرشاطی گفته است : اولین بار که هانی نزد پیغمبر آمد قبایی مزین به طلا به رسول اﷲ اهداء کرد و پیغمبر آن را به عباس بخشید و عباس جامه را به مردی یهودی به هشت هزار فروخت. ( از الاصابة فی تمییز الصحابة ).
هانی. ( اِخ ) ابن حجربن معاویة... الکندی. صحابی است. ( الاصابة فی تمییز الصحابة ).
هانی. ( اِخ ) ابن عبداﷲ. تابعی است. ( منتهی الارب ).
هانی. ( اِخ ) ابن عروةبن الفضفاض بن عمران الغُظیفی المرادی. یکی از اشراف کوفه است که ابتدا از خواص و ندیمان علی بن ابیطالب بود. وی کثیربن شهاب المدحجی والی خراسان را که متهم به اختلاس اموالی شده و به کوفه گریخته بود نزد خود پنهان کرد. معاویه خلیفه اموی هانی را تهدید به قتل کرد. هانی به مجلس خلیفه وارد شد و چون خلیفه او را نمی شناخت خود را معرفی کرد. خلیفه پرسید: مذحجی کجاست ؟ گفت : نزد من در میان لشکر تو ای امیرالمؤمنین ! خلیفه وی را مأمور رسیدگی به خیانت مذحجی کرد و گفت قسمتی ازاموال مسروقه را از او بگیر و بخشی را به او ببخش. همچنین هانی مدتی مسلم بن عقیل رسول حسین بن علی را درکوفه نزد خود پنهان ساخته بود. این خبر به عبیداﷲبن زیاد امیر بصره و کوفه که در اکرام و بزرگ داشت هانی مبالغه میکرد و نیز مدتها برای یافتن مسلم بن عقیل تلاش کرده بود، رسید سخت خشمگین شد و هانی را بخواند وسرزنش کرد. هانی ابتدا انکار و سپس اعتراف کرد، امااز تسلیم ابن عقیل به عبیداﷲبن زیاد سر باززد. و در نتیجه ابن زیاد مدتی وی را محبوس ساخت و آخرالامر بکشت و بر بازار کوفه بیاویخت. عبداﷲبن زبیر اسدی درباره وی و ابن عقیل قصیده ای دارد که مطلع آن چنین است :