محظورات

معنی کلمه محظورات در لغت نامه دهخدا

محظورات. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ محظورة. چیزهای حرام و ناروا و غیرمشروع. یقال : الضرورات تبیح المحظورات. ( ناظم الاطباء ) : راه تظاهر به خمر و زمر و محظورات شرع بربست. ( ترجمه تاریخ یمینی ). اگر همه درامور دولت محظورات لازم آمدی... ( عالم آرای عباسی ).

معنی کلمه محظورات در فرهنگ عمید

= محذورات

معنی کلمه محظورات در فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع محظوره ( محظور ) : اگر همه در امور دولت محظورات لازم آمدی روز تفقدی هر روز هفته انعام و احسانی دربار. ایشان بلاتوقف بظهر میاید .

جملاتی از کاربرد کلمه محظورات

قوله: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ ارتکاب المحظورات یوجب تحریم المباحات. اگر لطافتی و کرامتی بینی در بنده‌ای، از آنست که ظاهر شریعت نگه‌داشت، و تعظیم آن بجان و دل خواست، تا لا جرم بروح مناجات و لطائف مواصلات رسید، و اگر بعکس آن سیاستی و قهری بینی، از آنست که بچشم انکار در حرم شریعت نگریست، و در متابعت نفس امّاره محظورات دین بکار داشت. آری چنین بود که هر که ظاهر شریعت دست بدارد، جمال حقیقت از وی روی بپوشد. هر که امر و نهی پست دارد، چه عجب اگر ایمان و معرفت از دل وی رخت بردارد.
تلگراف حکومت کرمانشاه به وزارت داخله نمره ۲۹۲، ۱۱ شعبان ۱۳۳۵. راجع به ارتفاع محظورات خارجی و استحلاض فتح السلطان شرح مبسوطی به جناب ژنرال پاوانف فرمانده کل قشون دولت بهیه روس نوشته و مراتب را بعد به عرض حضور مبارک تقدیم خواهد داشت ولی اجمالاً عرض می‌کنم معاملات نظام اناً فاناً و مأمورین خارجه خیلی شدید و وخیم است و می‌ترسم عاقبت اسباب زحمت بزرگی فراهم شده رشته امورات عشایری از هم گسیخته گردد.
فعل خیرات و ترک محظورات واندر این فعل ترک صبر و ثبات
این سخن در دل پادشاه تاثیری تمام کرد و عروس این معنی از نقاب حروف و سرادق الفاظ چهره بگشاد. دانست که قدم در خطه خطا نهاده است و در وزر و وبال و عقوبت و نکال بر خود گشاده و ارتکاب محظورات شرع و منهیات عقل از کرم و مروت دور است و به منصب اصحاب فتوت لایق نیست و طریق متابعت هوا جز به هاویه راه نبرد و مرد کیس عاقل و صاحب همت کامل از ملامت دنیا و مواخذت عقبی پرهیز نماید.
بدان که هرکه یخ دارد وقت گرما بر آن حریص بود تا چون تشنه شود آب بدان سرد کند. به کسی بیاید که برابر زر بخرد آن حرص وی بشود در عشق زر و گوید یک روز آب گرم خورم و صبر کنم و این زر که همه عمر با من بماند بستانم اولی تر از آن که این یخ نگاه دارم که خود نماند و شبانگاه بگداخته بود. این ناخواستن یخ را در مقابله چیزی که بهتر از آن است آن را زهد گویند در یخ. حال عارف اندر دنیا هم چنین باشد که بیند که دنیا در گذر است که بر دوام همی گذرد و همی گدازد و در وقت مرگ تمام برسد. چون آخرت بیند باقی و صافی که هرگز نبرسد و بنمی فروشند الا به ترک دنیا، دنیا اندر چشم وی حقیر شود و دست از آن بدارد در عوض آخرت که بهتر است از آن. این حالت را زهد گویند به شرط آن که این زهد در مباحات دنیا باشد و اما از محظورات خود فریضه بود.
بدانک بناء این کار بر نگاه داشت آداب شریعت است و کشیده داشتن است، از حرام و شبهت و نگاه داشتن حواسّ از محظورات و شمردن انفاس با خدای تعالی از غفلات و مسامحت ناکردن خویشتن را در اوقات ضرورت بتصّرف کردن در شبهت و اگر همه دانۀ کنجد بود فَکَیْفَ در وقت اختیار و راحت.