ناچاره. [ رَ / رِ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) ناچار. لاعلاج. لابد. بالضروره. ناگزیر. از روی ناچاری و رجوع به ناچار شود : اگر بسیط را نهایت باشد آن نهایت او ناچاره خطی باشد. ( التفهیم ). جسم ناچاره بی نهایت نبود بهمه سوها. ( التفهیم ). اگر احیاناً ناچاره این شغل مرا بباید کرد من شرایط شغل را درخواهم بتمامی. ( تاریخ بیهقی ). چون مرد جنگ را نبود آلت حیلت گریز باشد ناچاره.ناصرخسرو.ناچاره که بار گناهان خویش برمیدارند. ( کشف الاسرار ج 7 ). || بیچاره. رجوع به بیچاره شود.
معنی کلمه ناچاره در فرهنگ فارسی
۱ - ناگزیر لاعلاج لابد : [ اگر کسی دست باب فرو برد و برون آرد و بدست سنگی را برگیرد ناچارمیان سنگ و دست آب بود. ] یابه ناچار. ناگزیر . اگرچه عذر بسی بود روزگار نبود چنانک بود بناچار خویشتن بخشود. ( رودکی ) توضیح استعمال ( ناچارا ) غلط فاحش است . ۲ - ( صفت ) عاجز بیچاره . یا چار و ناچار نا چار و چار . خواه و ناخواه : اگرباز گردی ز راه ستور شود بید تو عود ناچار و چار. ( ناصرخسرو )
جملاتی از کاربرد کلمه ناچاره
پیر طریقت گفت در مناجات خویش: الهی این چه بتر روزی است؟ ترسم که مرا از تو جز از حسرت نه روزیست، الهی میلرزم از آنک نه ارزم، وز آنک نه ارزم چه سازم جز از آنک میسوزم تا ازین افتادگی برخیزم، الهی از بخت خود چون پرهیزم و از بودنی کجا گریزم و ناچاره را چه آمیزم و در هامون کجا گریزم؟
بسیار چون سکندر محروم نا امید ناچاره تشنه گشت بر آب زلال باز
قالَ اخْرُجْ مِنْها اللَّه گفت: بیرون شو از بهشت و آسمان مَذْؤُماً نکوهیده و ناشایست کرده مَدْحُوراً رانده و دور کرده. لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ هر که بر پی تو بیاید از ایشان لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ (۱۸) ناچاره پر کنم دوزخ را از شما همگان.
«قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ» زن عزیز گفت پس این غلام است که مرا ملامت کردید در کار او، «وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ» و راست که شما گفتید من نفس او خود را باز خواستم، «فَاسْتَعْصَمَ» و خود را از من نگاه داشت، «وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ» و اگر آن نکند که او را فرمایم، «لَیُسْجَنَنَّ» ناچاره در زندان کنند او را، «وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ» (۳۲) و انگه بود از خوارشدگان و بی آبان.
از برت میروم به ناچاره طمع از جان بریده یک باره
وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ ناچاره که بارهای گناهان خویش برمیدارند وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ و بارهای بیراه کردگان خویش وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ و ایشان را بپرسند روز رستاخیز عَمَّا کانُوا یَفْتَرُونَ (۱۳) از دروغها که میگفتند.
چون آشنات باشد ابلیس مکر پیشه با زرق و مکر یابی ناچاره آشنائی
چون باز خاک تیره شود خاکی ناچاره باز نار شود ناری
قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ گفتند یکدیگر را سوگند خورید بخدا لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ که ناچاره شبیخون کنیم بر صالح و کسان وی ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِ انگه چون و داوری داری او را گوئیم: ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ کشتن و کسان او را ما نبودیم وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۴۹) و ما میراست گوئیم.
الوقت حقیقت وقت نزدیک اهل تحقیق حادثی است کی اندروهم آید حاصل بر حادثی مُتَحَقِّق حادث مُتَحَقِّقَ وقت بود حادث مُتَوَهَّم را چنانک گوئی سر ماه نزدیک تو آیم، آمدن متوهّم است، آمدن و ناآمدن روا بود و سرماه حادثیست متحقّق، ناچاره چون این ماه بگذرد سر ماهی دیگر بود سر ماه حادثیست مُتَحَقّق وقت آمدن است.