نابریده. [ ب ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب )پارچه به اندازه لباس که هنوز نبریده باشند دوختن را. نابرید : و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسولدار برد، دویست هزار درم و اسبی با ستام زرو پنجاه پارچه جامه نابریده. ( تاریخ بیهقی ص 44 ). بسی چینی نورد نابریده بجز مشک از هوا گردی ندیده.نظامی.
جملاتی از کاربرد کلمه نابریده
ای ترک جان نکرده و جانانت آرزوست زنار نابریده و ایمانت آرزوست
روز یکشنبه یازدهم صفر خلعتی سخت فاخر و بزرگ راست کرده بودند حاجب بزرگ را از کوس و علامتهای فراخ و منجوق و غلامان و بدرههای درم و جامههای نابریده و دیگر چیزها هم بر آن نسخت که حاجب علی قریب را داده بودند بدر گرگان .
و پیش تا امیر، رضی اللّه عنه، حرکت کرد از رباط کروان معتمدی برسید از آن کوتوال بو علی و دو چتر سیاه و علامت سیاه و نیزههای خرد همه در غلاف دیبای سیاه بیاورد با مهد پیل و مهد استر و آلت دیگر، که این همه بشده بود، و بسیار جامه نابریده و حوائج و هر چیزی از جهت خویش فرستاده. و بضرورت بموقع خوب افتاد این خدمت که کرد . و والده امیر و حرّه ختّلی و دیگر عمّات و خواهران و خالهگان همچنین معتمدان فرستاده بودند با بسیار چیز. و اولیا و حشم و اصناف لشکر را نیز کسان ایشان هر چیزی بفرستادند، که سخت بینوا بودند.
بسی چینی نورد نابریده بجز مشک از هوا گردی ندیده
چنان شد دف ز زخم نابریده که جان دف بچنبر شد رسیده
پیوند نابریده میسر نمی شود موقوف انقطاع بود اتصال دوست
از جان برون نیامده جانانت آرزوست زنار نابریده و ایمانت آرزوست