کحلی

معنی کلمه کحلی در لغت نامه دهخدا

کحلی. [ ک َ لا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ کَحیل و کَحیلَة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به کحیل و کحیلة شود.
کحلی. [ ک ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به کحل. ( ناظم الاطباء ). || نام جامه ای است سیاه که بیشتر زنان ولایت ( ایران ) پوشند. || سرمه ای رنگ. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). سرمه ای. برنگ سرمه :
یا که چون پاشیده برگ نسترن بر برگ بید
یا چو لؤلؤ ریخته بر روی کحلی پرنیان.فرخی.روی هوا را به شعر کحلی بسته
گیسوی شب راگرفته در دوران بر.مسعودسعد.فلک هم هاون کحلی است کرده سرنگون گویی
که منع کحل سایی را نگون گردید این سانش.خاقانی.چرخ جادوپیشه چون زرین قواره کرد گم
دامن کحلیش را چینی مقور ساختند.خاقانی.بطانه نیلگون از اجزاء غبار بر ظهاره کحلی فلک دوختند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 267 ).
صبح چراغ فلک افروز شد
کحلی شب قرمزی روز شد.نظامی.نکنده قبا کحلی آسمان
ز فضلش ببر خلعت زرفشان.نظام قاری.- چادر کحلی ؛ چادر کبود رنگ. چادر نیلی :
فلک در سندس نیلی هوا در چادر کحلی
زمین در فرش زنگاری که اندرحله خضرا.مسعودسعد.- چرخ کحلی ؛ آسمان نیلگون. آسمان کبود :
خیالات ثوابت در خیالم
چنان آمد همی بیحد و بیمر
که اندرچرخ کحلی کرده ترتیب
هزاران در و مروارید و گوهر.انوری.- کحلی جَرَس ؛ جرس کبودفام. و در بیت ذیل از نظامی از هفت هندو که جرس نیلی فام دارند هفت ستاره و آسمان اراده شده است :
چنین گفت کایمن مباشید کس
ازین هفت هندوی کحلی جرس.نظامی ( اقبالنامه ص 274 ).

معنی کلمه کحلی در فرهنگ عمید

سرمه ای رنگ، به رنگ سرمه.

معنی کلمه کحلی در فرهنگ فارسی

سرمه ساز، سرمهای رنگ
( صفت ) منسوب به کحل سرمه یی سرمه رنگ : [ سوسن سرین ز بیرم کحلی کند همی نسیرین دهان ز در منضد کند همی ] . ( منوچهری ) یا کحلی پرند . تاریکی شب . یا کحلی چرخ . ۱ - سیاهی شب . ۲ - آسمان اول . یا کحلی روز . تاریکی شب . یا کحلی شب . تاریکی شب .
منسوب به کحل یا نام جامه ایست سیاه که بیشتر زنان ولایت پوشند.یا سرمه ای رنگ

جملاتی از کاربرد کلمه کحلی

چاک کرده بر نوای عندلیب خوش نوا فوطهٔ کحلی بنفشه شعر سیما بی سمن
به دامان یوسف نهفته است کحلی که روشن کند دیدهٔ پیر کنعان
روی هوا را ز شعر کحلی بسته گیسوی شب را گرفته در دوران بر
چو شب در سر آورد کحلی پرند سر مه در آمد به مشگین کمند
چو شب، دیبای کحلی بر سر آورد زمانه سر به بی مهری برآورد
فتاده روی صحرا نیل در نیل گرفته گرد کحلی میل در میل
هرکه او کحلی نساخت از خاک پیر خواه پاک و خواه گو ناپاک میر
ز آبگون جوشن و کحلی زره و نیلی تیغ رود نیلی شده پیدا به میان لشکر
زیر این پرده کحلی مه و سال مانده در تفرقه خواب و خیال
چرخ کحلی سلب ازرق پوش همچو ابنای زمان زرق فروش