نائم

معنی کلمه نائم در لغت نامه دهخدا

نائم. [ ءِ ] ( ع ص ) خفته. خوابیده. ( آنندراج ). خسپنده. ( شمس اللغات ) ( ناظم الاطباء ). مضطجع. ( المنجد ). مقابل یَقَظ به معنی بیدار. ( از غیاث اللغات ). به خواب رفته. آرامیده. خسبیده. خسبنده. خواب کننده. نعت است از نوم :
همچنین دنیا که حلم نائم است
خفته پندارد که این خود قائم است.مولوی.ج ، نیام ، نُوَّم ، نُیَّم ، نِیَّم ، نُوّام ، نُیّام ، نَوم ، نائمین.
- لیل نائم ؛ شب آرمیده. ( منتهی الارب ). ینام فیه. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ).

معنی کلمه نائم در فرهنگ فارسی

( اسم ) خوابیده جمع :نایمین .
خفته . خوابیده .

جملاتی از کاربرد کلمه نائم

و قال میمون بن سیاه بینا انا نائم اذا انا بجیفة زنجی و قائل یقول کل، قلت یا عبد اللَّه و لم آکل، قال بما اغتبت عبد فلان قلت و اللَّه ما ذکرت فیه خیرا و لا شرّا قال لکنک استمعت و رضیت فکان میمون لا یغتاب احدا و لا یدع احدا ان یغتاب عنده احدا.
ز دستش جود شد قائم ز بختش جور شد نائم جهان گوید همی دائم ز من طاعت از او فرمان
و قال (ص): «بینما أنا نائم رأیت النّاس یعرضون علیّ و علیهم قمص، منها ما یبلغ الثّدی، و منها ما یبلغ دون ذلک. و عرض علیّ عمر بن الخطاب و علیه قمیص یجرّه، قالوا: «فما ذا اوّلت یا رسول اللَّه؟» قال: «الدّین».
لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ خفته که چشم و دل وی فرا خواب شود نائم است، و چون چشم بی دل فرا خواب شود و سنان است، رب العالمین از هر دو پاک است و منزّه مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم که بخفتی، خواب وی تا حد سنة بودی بیش نه که گفته است، «تنام عینای و لا ینام قلبی»
دلبر برخ دلکش و چشم نائم شطرنج جفا باخته با من دائم
إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنامِکَ... الایة مفسران را دو قول است، درین آیت: یکی فِی مَنامِکَ ای عینک. گفتند: منام بر وزن مفعل است، هم مصدر و هم زمان و هم مکان، و اینجا مکان است. ای فی عینک التی هی موضع النوم، و این قول درست نیست، که منام اگر مکان است مکان نائم است نه مکان نوم. قول دیگر، فِی مَنامِکَ، ای فی رؤیاک، این نمودن در خواب است که مصطفی را در خواب نمودند آن شب که دیگر روز حرب بدر رفت که مشرکان اندک بودند خوار و ناچیز، تأویل نهاد که ایشان خوار و مقهور شوند. پس یاران را از آن خواب خویش خبر کرد همه قوی دل گشتند و شاد شدند، دانستند که خواب انبیاء حق است و راست.