یمان

معنی کلمه یمان در لغت نامه دهخدا

یمان. [ ی َ ] ( اِ ) تابش و ضیا و تابانی. ( ناظم الاطباء ). || بیماریی است مهلک اسب را که به زودی کشد. ( یادداشت مؤلف ).
یمان. [ ی َ ] ( اِخ ) صورتی از یمن. ( یادداشت مؤلف ) :
دلم ز شوق عقیق لبش رسید به جان
نسیم رحمتی از جانب یمان برسان.سلمان ساوجی.و رجوع به یمن شود.
|| ( ص نسبی ) منسوب است به یمن. یمانی. یمنی. یمن را با افزودن الف در میان میم و نون به صورت یمانی نیز منسوب کرده اند. ( یادداشت مؤلف ).
- برق یمان ؛ برقی که از جانب یمن بجهد. برق یمانی :
خروشنده رعدش چوغران صهیل
درخشنده نعلش چو برق یمان.مسعودسعد.روزی که در ابرسان یمینت
برق گهر یمان ببینم.خاقانی.تا دگر باد صبایی به چمن بازآید
عمر می بینم و چون برق یمان می گذرد.سعدی.هر دم از روزگار ما جزوی ست
که گذر می کند چو برق یمان.سعدی.زمان باد بهار است داد عیش بده
که دور عیش چنان می رود که برق یمان.سعدی.دریغا چنان روح پرور زمان
که بگذشت بر ما چو برق یمان.سعدی ( بوستان ).- تیغ یمان ؛ تیغ یمانی. شمشیر ساخت یمن :
نگر چه کرد او در کار جنگوان امسال
به رمح خطی و تیر خدنگ و تیغ یمان.مسعودسعد.مانند سهیل یمن و آتش برقند
چون با قدح و باده و با تیغ یمانند.امیرمعزی.جان زنگ آلوده در صدرش به صیقل داده ام
زان چنان ریم آهنی تیغ یمان آورده ام.خاقانی.برده به هنگام زخم در صف میدان جنگ
حربه هندی او حرمت تیغ یمان.خاقانی.دولت و صولت نمود، شیر علمهای او
دولت ملک عجم ، صولت تیغ یمان.خاقانی.- عقیق یمان ؛ عقیق یمانی. عقیقی که در یمن به دست می آمد :
شِعری ̍ چو سیم خرد شده باشد
عیوق چون عقیق یمان احمر.ناصرخسرو.دُرّ یتیم گوهر یکدانه را ز اشک
جزع دو دیده پر ز عقیق یمان شود.سعدی.- گهر ( گوهر ) یمان ؛ کنایه است از شمشیر یمانی. شمشیر ساخت یمن :
روزی که در ابرسان یمینت
برق گهر یمان ببینم.خاقانی.
یمان. [ ی َ ] ( اِخ ) ابن رباب. ازبزرگان متکلمان خوارج. اول در فرقه ثعلبیه بود سپس به فرقه بهییه پیوست. و از اوست : کتاب المخلوق. کتاب التوحید. کتاب احکام المؤمنین. کتاب رد بر معتزله در قدر. کتاب مقالات. کتاب اثبات امامت ابی بکر. کتاب رد بر مرحبه. کتاب الرد علی حمادبن ابی حنیفه. ( از فهرست ابن الندیم ). و رجوع به خاندان نوبختی ص 137 شود.

معنی کلمه یمان در فرهنگ فارسی

( اسم ) نوعی باداست که اگر بیایدیا کسی بدان مبتلا گردد مای. مرگ او میشود

جملاتی از کاربرد کلمه یمان

قوله تعالی: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ» الایه، داود و سلیمان بحکم نبوّت مشترکند لکن در درجه و فضیلت متفاوتند، نبینی که سلیمان را درین یک مسأله افزونی داد بعلم، فهم او را مخصوص کرد و گفت: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ»، ملکی بدان عظیمی بوی داد بر وی منت ننهاد بلکه حقارت آن بوی نمود بآنچه گفت: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ» ای اعط من شئت لحقارته و خسته. چون بعلم و فهم رسید تشریف داد و منت بر نهاد که: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ»، علم فهم وراء علم تفسیر و تأویلست، تفسیر بواسطه تعلیم و تلقین است، تأویل بارشاد و توفیقست، فهم بی‌واسطه بالهام ربّانیست، و تفسیر بی استاد بکار نیست، تأویل بی‌اجتهاد راست نیست، و صاحب فهم را معلم جز حق نیست، تفسیر و تأویل بدانش است و کوشش، و فهم یافتست و کشش. حسن بصری گفت حذیفه یمان را پرسیدم از علم باطن یعنی علم فهم، حذیفه گفت: از رسول خدا پرسیدم و گفت: علم بین اللَّه و بین اولیائه لم یطّلع علیه ملک مقرّب و لا احد من خلقه.
ای کعبۀ حقیقت وی قبلۀ طریقت رکن یمان ایمان عین الصفا صفا را
بر توسن ناز آنپسر میتاخت چون برق یمان تا دیدمش رفت از نظر دیدن همان رفتن همان
و قال یمان هو الاول القدیم و الآخر الرحیم و الظّاهر الحلیم. و الباطن العلیم.
عمری که شباب آن بشتاب برق یمان رفت بمشیب آنچه اعتماد است که پیری سالخورد بعادت طفلان خردسال از نو جاده کتاب جوید و جانب استاد پوید، ببازیچه سبقی خواند، بدریوزه سخنی راند.
بعهد دستش اگر ابر درفشان گردد سزد که برق یمان خنده بر سحاب کند
عشق برق آمد ولی برق یمان جز نگارستان باغ و بوستان
یک فلک اخترش افتند به لرزه چو سهیل به یمن گر شبی آن برق یمان می‌گذرد
در معرکه ها، بحر یسار است، یمینم بی آب کند خامهٔ من تیغ یمان را
گه به هر سر عقل را سایه کند تیغ یمان گه بهر دل در غم سفته کند تیر خدنگ