معنی کلمه کاظمی در لغت نامه دهخدا
کاظمی. [ ظِ ] ( اِخ ) ( سید... ) به لطف طبع و جودت ذهن اتصاف داشت و در شیوه سپاهیگری سلوک نموده رایت جلادت می افراشت و در اوائل سلطنت خاقان مغفور در ملازمت درگاه عالم پناه بسر میبرد و به موجب فرمان واجب الاذعان جهت رسالت خواجه عمادالدین محمود کاوان که مشهور است بخواجه جهان روی توجه به جانب گلبرگه آورد و در وقت مراجعت از راه دریا به فارس رفته در شیراز رحل اقامت انداخت و هم در آن ولایت عازم سفر آخرت گشته خانه تن از مهمان روح بازپرداخت ، قصیده شهر آشوب که در مذمت اعیان و اشراف دارالسلطنه هرات منظوم شده از نتایج طبع اوست و مطلع آن قصیده این است. که :
شکر خدا که قاضی شهر هری نیم
در سلک آدمی صفتانم خری نیم.( رجال کتاب حبیب السیر ص 170 ).در ترجمه مجالس النفائس آمده است :
شخصی کاظم الغیظ بود، ازین جهت کاظمی تخلّص مینمود ولیکن بسی کسی هزال و بر جدال. اما سبک روح پر روح ، و در کمال فضل و کمال ، سلطان صاحبقران او را به رسالت به هندوستان فرستاد و در وقت مراجعت در ملک عراق توقف نمود بعد از آن چون به شیراز رفت از شر آز و حرص طعام هلاک گشت ، زیرا که چندان طعام بنوشید که ممتلی گردید و از درد ابتلا مرد و از جمله اشعار اوست :
صبح از افق چو رایت بیضا برآورد
آهم علم بر اوج ثریا برآورد
و هجو شهرانگیز که جهت عامه شهر هری گفته نیکوست و این مطلع آنست :
شکر خدا که قاضی شهر هری نیم
در سلک آدمی صفتانم ، خری نیم
( ترجمه مجالس النفائس ص 211 ). و در صفحه 37 همین کتاب آمده :... از حضرت پادشاه به خواجه جهان به رسالت رفت و محل آمدن در عراق ماند و در شیراز فوت شد. در سپاهیگری شهرت تمام داشت نظمش روان واقع میشد وقصایدش در رنگ قصاید بابا سودائی بود.