وَهْب بن مُنَبِّه (صنعاء ۳۴ـ۱۱۴ق) تاریخ نگار ایرانی تبار، زادۀ یمن. نخستین کسی است که در اسلام، تاریخ و قصص نوشت. به افسانه های کهن به خصوص به اسرائیلیات آگاه بود. او از تابعیان شمرده می شود و مادر او حمیری بود. عمر بن عبدالعزیز او را به قضاوت صنعاء منصوب کرد. سی سال مصاحبت ابن عباس را داشت و در اخبار و کتب قدما تحقیق می کرد. خود گوید که ۹۲ کتاب آسمانی را می شناخت و تلاوت آن ها را شنیده بود. در اواخر عمر به قدریت متهم شد؛ سپس از آن برگشت و در این باره کتابی نیز تألیف کرد. ذکر الملوک المتوجه من حمیر، قصص الانبیاء و قصص الاخبار ازجمله آثار اوست.
معنی کلمه وهب بن منبه در دانشنامه اسلامی
[ویکی نور] وهب بن منبه، یکی از مورخان و راویان قصص امت های گذشته در صدر اسلام است که اطلاعات چندانی از زندگی اش در دست نیست. وی به شکل گسترده ای به نقل روایات و قصص امت های گذشته که اصطلاحا اسرائیلیات گفته می شود، پرداخته و به همین علت نیز مشهور گردیده است. آثار زیادی به او نسبت داده شده که البته در صحت انتساب آن ها به او اختلاف نظر وجود دارد. مورخان اسلامی درباره او و وثاقتش اتفاق نظر ندارند و مخصوصا شیعیان دیدگاه تندی را نسبت به او دنبال می کنند، اما در عین حال، اسرائیلیات او به طور گسترده ای وارد تاریخ اسلامی اعم از شیعه و سنی گردیده و مورد استناد قرار گرفته است. مشهورترین سخن این است که او در سال 34ق مصادف با سال آخر خلافت عثمان، در صنعا از نواحی یمن متولد شده است. اما در عین حال، طبری از واقدی روایت کرده که وهب در سال 10ق به دست وبر بن یحنس در یمن مسلمان شده و یکی از دو نفری بوده که در آن جا به جمع قرآن پرداخته است. این روایت ظاهرا صحیح به نظر نمی رسد. گفته شده است که او از ابنا یعنی ایرانی نژادان یمن بوده است. ابن حجر عسقلانی اصل و نسب او را از خراسان و از اهالی هرات می داند که خسروپرویز او را از هرات به یمن فرستاد که البته این مطلب، قابل بحث و بررسی است. همانند دیگر جنبه های شخصیتی وی، درباره زمان و چگونگی مرگ او نیز اتفاق نظر وجود ندارد. مسعودی در مروج الذهب می نویسد: تاریخ نویسان را درباره وفات وهب بن منبه که کنیه اش ابوعبدالله بود، مختلف یافتم. بعضی سال وفات او را صد و چهارم و به قولی صد و دهم دانسته اند و بعضی دیگر گفته اند: به سال صد و شانزدهم به صنعا، در نود سالگی درگذشت. در بسیاری از کتاب های رجال اهل سنت، از او تعریف و تمجید شده و حتی احادیثی از قول پیامبر اکرم(ص) در برتری و فضیلت او نقل گردیده است. از آن جمله است که پیامبر فرمود:"دو مرد در امت من خواهند بود. یکی از آن ها وهب است که حکمت به او ارزانی می شود و دیگری غیلان که فتنه و شر او برای این امت از فتنه شیطان شدیدتر است." همچنین نقل شده که او بیست سال بین نماز عشا و نماز صبح وضو نگرفت و شب ها بیدار بود. علاوه بر این ها در بسیاری از کتب اهل سنت با القابی مانند تابعی جلیل،صالح، عابد، صادق و ثقه از او یاد شده است. اما در مقابل، اکثر شیعیان و برخی از اهل سنت او را فردی ضعیف و غیر ثقه دانسته اند که با مکر و حیله، خویش را به عنوان عالم ترین افراد قبل از خود معرفی کرده و صحابه را فریب داده است. از جمله مخالفان او که اهل سنت نیز به آن اشاره کرده اند، عمرو بن علی الفلاس می باشد. در بیان عدم توثیق او گفته شده است: در هنگامی که روایت حدیث پیامبر(ص) ممنوع بود، او بر منبر هرگونه خبر و مطلبی را از پیامبران و امت های گذشته نقل کرد و اسرائیلیات را در جهان اسلام رواج داد.
جملاتی از کاربرد کلمه وهب بن منبه
فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ موسی را گفتیم عصاء خویش بر سنگ زن تا چشمههای آب از آن روان شود. وهب بن منبه گفت سنگی مخصوص نبود که عصا بر هر سنگ که زدی آب از آن روان شدی، بنی اسرائیل گفتند اگر موسی عصا گم کند ما از تشنگی بمیریم فرمان آمد که لا تقر عنّ الحجارة و لکن کلّمها تطعک لعلّهم یعتبرون نیز عصا بر سنگ مزن، یا موسی سنگ را فرمان ده تا آب بیرون دهد.
روایت وهب بن منبه در قصّه اصحاب الکهف آنست که مردی از حواریان عیسی (ع) قصد آن مدینه کرد که اصحاب الکهف از آنجا بودند، او را گفتند بر دروازه این شهر بتی نهادهاند و هیچکس را دستوری نیست که در شهر شود تا اوّل آن بت را سجود کند، این مرد از خود روا نداشت که بت را سجود کند و در شهر شود، گرمابهای بود نزدیک شهر در آن گرمابه رفت و خود را بمزدوری بصاحب گرمابه داد، صاحب گرمابه بعد از آن باندک روزگار در کسب و کار خود برکت دید و روزی فراخ و معاش تمام، گفت مبارک مردی است و خجسته پی که چندین خیر و برکت از آمدن وی بر ما پیدا گشت، پس آن جوانمردان اصحاب الکهف یک یک بوی همیپیوست تا همه بر وی مجتمع شدند و سخن وی بشنیدند که از آسمان و زمین و احوال و اهوال قیامت خبر میداد، ایشان او را تصدیق کردند و بوی ایمان آوردند و بر دین وی و سیرت و طریقت وی برفتند و ایمان خود از اهل شهر پنهان میداشتند، پس روزی پسر ملک ایشان با زنی در آن گرمابه رفت و هر دو در آن گرمابه هلاک شدند، با ملک گفتند صاحب گرمابه پسر ترا هلاک کرد، ملک او را طلب کرد و نیافت، گفت در آن گرمابه یار وی که بود و با که صحبت میداشت، گفتند جوانی چند پیوسته باین گرمابه میآمدند، کاری نو ساخته و دینی نو گرفته، گفت ایشان را طلب کنید و بر من آرید، ایشان از ملک بترسیدند که از بطش وی ایمن نبودند، بگریختند و روی بصحرا نهادند، بمزرعهای رسیدند، صاحب آن مزرعه احوال ایشان پرسید، ایشان قصّه خود بگفتند، آن صاحب مزرعه نیز ایمان آورد و با ایشان برفت، و با وی سگی بود در آن مزرعه آن سگ هم چنان بر پی وی میرفت تا شب در آمد و ایشان بدان غار رسیده بودند، در غار شدند، بر قصد آنکه شب در غار باشند و بامداد تدبیر کار خویش کنند، همی با یکدیگر سخن میگفتند که ناگاه در خواب شدند، و در آن خواب سیصد و نه سال بماندند.
قال وهب بن منبه و تخرج من اصلها انهار الخمر و اللّبن و العسل و هی مجلس لاهل الجنّة، فذلک قوله: «طُوبی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ».
و روزگار ایشان روزگار طبّ بود: زیرکان و حکیمان بودند در میان ایشان، و آنچه در وسع آدمی آید از نوع مداومت و فنون معالجات ایشان بجای میآوردند و در آن ماهر بودند. پس رب العالمین معجزه عیسی هم از آن جنس ساخت که ایشان در آن ماهر بودند. تا در ایشان اثر بیشتر کند. وهب بن منبه گفت که: روز بودی که پنجاه هزار کس مداوات کردی، ازین بیماران و اسیران و نابینایان و دیوانگان، هر کس که طاقت داشتی بر عیسی رفتی، و آن گه نتوانستی رفتن عیسی برو خود رفتی. و آن گه مداوات وی آن بودی که آن بیمار را دعا گفتی و دست بوی فرو آوردی بر شرط ایمان. گفتهاند که: این دعا گفتی: «اللّهمّ! انت اله من فی السماء و اله من فی الارض، لا اله فیهما غیرک، و انت جبّار من فی السماء و جبار من فی الارض لا جبّار فیهما غیرک، و انت حکم من فی السماء و حکم من فی الارض، لا حکم فیهما غیرک، قدرتک فی الارض کقدرتک فی السماء، و سلطانک فی الارض کسلطانک فی السّماء، اسألک باسمک الکبیر و وجهک المنیر و ملکک القدیم، انک علی کل شیء قدیر.
یمن، از کهنترین محل مهاجرت دوسویهٔ ایران-عرب بودهاست؛ زندگینامهنویسان، وهب بن منبه (۶۵۴- ۷۳۲م) تابعی، گزارشنویس و تاریخنگار یمنی را ایرانیاصل یاد کردهاند.
بر پایه روایات اسلامی که بیشتر آنها منقول از وهب بن منبه و کعبالاحبار است، ایوب پیامبر و رئیس بنی اسرائیل و از نوادگان اسحاق بوده که در بَثنَه در سرزمین شام میزیستهاست، پس از بالغ بن بعور (شاید بلعم بن باعور) بر بنی اسرائیل ریاست یافت و همسر او که با نامهایی چون رَحمه (یا رحیمه، الیا یا لیا) معرفی شده را به یک واسطه از نسل یوسف پیامبر دانستهاند. و
حسن بصری در ذکر، وهب بن منبه در قصص، ابن سیرین در تعبیر، نافع در قرائت، ابوحنیفه در فقه قیاسی، مقاتل در تاویل، کلبی در قصص قرآن