معنی کلمه ورده در لغت نامه دهخدا
وردة. [ وَ دََ ] ( ع اِ ) یکی ورد، به معنی گل و گل سرخ. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به ورد شود. || هلاکت : وقع فی وردة؛ ای هلکة. || مؤنث ورد. ( منتهی الارب ). به معنی اسب گلگون. ( اقرب الموارد ). رجوع به ورد شود. || ( ص ) ( عشیة... ) شب که افق آن سرخ باشد و دراساس آمده لیله ورده ، شب که دو طرف آن قرمز باشد واین در جدب است. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
ورده. [ وَ دَ / دِ ] ( اِ ) برج. ( برهان ). خانه کبوتر درسنگستان و خصوصاً برج کبوترخان. ( ناظم الاطباء ). || برج کبوتر. ( برهان ) ( صحاح الفرس ). || چوبی که کبوتربازان در دست گرفته و کبوتران رابدان پرواز میدهند. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || به زبان تبری دری نام مرغی است در مازندران معروف و به دیلم آن را وشم به ضم واو و شین معجمه و میم و به عربی سمانی گویند. خایف و جبان ترین طیور است. چنانکه گفته اند اگر بانگ رعد بشنود بمیرد لهذا عرب آن را قتیل الرعد خوانده و آن غیر سلوی است. گوشت آن پسندیده علمای طبیعی است. ( آنندراج ).
ورده. [ وَ دَ / دِ ] ( ص ، اِ ) برده : و ابوبکر چون به مدینه آمده سپاه بفرستاد و بفرمود که حرب کنید با هر که مرتد شده است از عرب یا به اسلام بازآید یا همه را ورده کنید و بکشید. ( تاریخ طبری بلعمی ). ترسیدند پیغمبر به حی ایشان سپاه فرستد و زنان و فرزندان ایشان را ورده کند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
ورده. [ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان برغان ولیان بخش کرج شهرستان تهران ، واقع در 34هزارگزی شمال باختر کرج ، دارای 454 تن سکنه است. امام زاده ای در این ده به نام عبدالقادر وجود دارد که از آثار باستانی است. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود.
ورده. [ ] ( اِخ ) دهی است جزء بخش خرقان شهرستان ساوه ، در 30هزارگزی جنوب خاور رازقان ، سر راه شاه عباس قزوین به اصفهان ، دارای 925 تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود.