واخر

معنی کلمه واخر در لغت نامه دهخدا

واخر. [ خ َ ] ( نف مرکب ) واخرنده. بازخرنده : تا لاجرم به عهدآن پادشاه بزرگزادگان همه به مکتب می نشستند و هنر را واخر بود و هنرمندی آسوده. ( راحةالصدور راوندی ).

معنی کلمه واخر در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - باز خرنده باز خریدار . ۲ - خریدار : (( تالا جرم بعهد آن پادشاه بزرگزادگان همه بمکتب می نشینند و هنر را واخر بود و هنرمندی آسوده . ) )

جملاتی از کاربرد کلمه واخر

از کجا آمد و کجا رود او واخر کار تا چسان شود او
تالگد کوب قدر او شد چرخ واخر الامر هم محابا کرد
در این ایوان بسی گشتی و خلقان شد تنت واخر نبینم با تو چیزی من همی جز باد در انبان
سنجر مگر نه در قفس غُز اسیر بود واخر به چاربالش فر گشت تکیه‌زن
کعبتین جان به عالم واخر از گردون که هست عمر تو بد باز و نرد آشفته و گردون دغا
آخر از بهر خدا این چه خیالست و گمان واخر از بهر خدا این چه جوابست و سؤال
اول ز همه کار جهان پاک شدم واخر ز غمت بادل غمناک شدم
اول قدم آن است که او را طلبی واخر قدم آن است که خود او باشی
اول به وصل خویش بسی وعده دادیم واخر چو شمع در غم آنم بسوختی
واگاه شوی کاین فلک از بهر چه کردند واخر چه پدید آید از این گشتن هموار