ناخوردن

معنی کلمه ناخوردن در لغت نامه دهخدا

ناخوردن. [ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص منفی ) نخوردن. امساک. بر اثر بیماری یا ناداری یا خست از خوردن امساک کردن :
ز ناخوردنش چشم تاریک شد
تن پهلوانیش باریک شد.فردوسی.ناخوردنت ار چه دلپذیر است
زین یکدو نواله ناگزیر است.نظامی.که ز ناگفتنش خلل زاید
یا ز ناخوردنش بجان آید.سعدی ( گلستان ).

جملاتی از کاربرد کلمه ناخوردن

حد می خوردن به عمری تاکنون بر تن زدی حد ناخوردن کنون بر جان زیرک‌سار زن
نقلست که یک روز در بادیه ابراهیم خواص را گفت: در چه کاری گفت: در مقام توکل توکل درست می‌کنم گفت: همه عمر در عمارت شکم کردی کی درتوحید فانی خواهی شد یعنی اصل توکل در ناخوردن و تو در همه عمر در توکل در شکم کردن خواهی بودن فنا در توحید کی خواهد بود.
رمضان گفت بعید این نه تقاضای من است خورد آئین تو ناخوردن یاسای من است
از ناخوردن بوی دهن وی متغیر گشت. بچوب خرّوب مسواک کرد، تا آن بوی دهن وی بگشت. فریشتگان بگفتند: ای موسی! از دهن تو بوی مشک می‌دمید، اکنون بتباه بردی بمسواک. پس ربّ العالمین وی را ده روز دیگر روزه فرمود و گفت: اما علمت انّ خلوف فم الصّائم اطیب عندی من ریح المسک؟! و گفته‌اند که: فتنه قوم موسی از گوساله پرستی درین ده روز افتاد.
آن کس که مگس ز کاسه راند ناخوردن و خوردنش که داند؟
پیر طریقت گفت «الهی تو دوستان را بخصمان می‌نمایی، درویشان را بغم و اندوهان میدهی، بیمار کنی و خود بیمارستان کنی، درمانده کنی و خود درمان کنی، از خاک آدم کنی و با وی چندان احسان کنی، سعادتش بر سر دیوان کنی و بفردوس او را مهمان کنی، مجلسش روضه رضوان کنی، ناخوردن گندم با وی پیمان کنی، و خوردن آن در علم غیب پنهان کنی، آن گه او را بزندان کنی، و سالها گریان کنی، جبّاری تو کار جباران کنی، خداوندی کار خداوندان کنی، تو عتاب و جنگ همه با دوستان کنی» پیر طریقت را پرسیدند که در آدم چگویی در دنیا تمامتر بود یا در بهشت؟
که تا اندر این بی سپاه و کسی ز ناخوردن اندُه ندیدی بسی
خون ناخوردن به از وبالست ترا زان است کزین میوه وبالست ترا
بدان که بسیاری از بزرگان علاج نکردند. و باشد که کسی گوید، «اگر این کمالی بودی رسول (ص) دارو نخوردی». پس این اشکال بدان برخیزد که بدانی که دارو ناخوردن را شش سبب است:
بسیار کس باشد که دلش ازین سخنان پرباشد الّا بعبارت و الفاظ نتواند آوردن اگرچه عاشق و طالب و نیازمند این باشد عجب نیست و این مانع عشق نباشد بلکه خود اصل دل است و نیاز و عشق و محبت، همچنانک طفل عاشق شیرست و از آن مدد می‌یابد و قوّت می‌گیرد و مع هذا نتواند شرح شیر کردن و حدّ آن را گفتن و در عبارت نتواند آوردن که « من از خوردن شیر چه لذّت می‌یابم و به ناخوردن آن چگونه ضعیف و متألّم می‌شوم » اگر چه جانش خواهان و عاشق شیرست و بالغ اگرچه به هزار گونه شیر را شرح کند (و وصف کند) امّا او را از شیر هیچ لذّت نباشد و از آن حظ ندارد.