ناداری

معنی کلمه ناداری در لغت نامه دهخدا

ناداری. ( حامص مرکب ) افلاس. فقر. تنگدستی. پریشان حالی. بی بضاعتی. تهیدستی. گدائی. ( ناظم الاطباء ). بی چیزی. نیاز. نیازمندی. محتاجی. صفت نادار.

معنی کلمه ناداری در فرهنگ عمید

فقر، تهی دستی.

معنی کلمه ناداری در فرهنگ فارسی

۱ - تهیدستی فقر. ۲ - پریشان حالی بی نوایی .

جملاتی از کاربرد کلمه ناداری

مردم بفشارند ز ناداری انصاف یک چیز ندارند و همه چیز ندارند
از غرور و نخوت و کبر و منی طعنه بر ناداری ما میزنی
کرام بخارایی از جمله شاعران سدهٔ ۱۷ میلادی محسوب می‌شود. در وطن روزگاری خوشی نداشته و در دیار خود بی‌قدری و خواری و زاری‌اش را درک نموده، جلای وطن می‌کند. مقصد از جلای وطن برای کرام بخارایی نه سیر و سیاحت، بلکه به دست آوردن رزق و روزی و دریافت پاره‌نانی بوده‌است. تنگ‌دستی و ناداری او را از یار و دیار جدا به کوی غربت و دربه‌دری می‌برد. چند بیت از غزل زیرین شاعر بیان‌گر حال وی است:
وان یکی گفت که بیماری و اندوه دراز وان دگر گفت که ناداری و پیریست به هم
کف صاحب کرم چون بی درم ماند ز ناداری شمر گر در ببندد
شرم ناداری از میان بردار هرچه داری بیار و باک مدار
وگر بر مفلسی عشرت شدی تلخ ز ناداری نمودی غره اش سلخ