متنزه. [ م ُ ت َ ن َزْ زَه ْ ] ( ع اِ ) جای مطبوع و دلگشا و زیبا. ( از فرهنگ جانسون ). جای خوش نما و خوش آیند و دلپذیر و تفرجگاه. ( ناظم الاطباء ) . نزهت جای. ج ، متنزهات. ( مهذب الاسماء ).نزهت گاه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : موضعی به غایت نزه و خرم و متنزهی بی رنج و غم. ( سندبادنامه ص 166 ). من روی بدان طرف آوردم و در متنزهات آن بقعه با فراغی هر چه تمامتر روزگار گذراندم. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 31 ). و چون حسن بهار بغایت رسیدی و سبزه ها هر یک بمقدار خویش بالا نمودی روی به متنزهی دیگر نهادی. ( جهانگشای جوینی ). ایوان بر بساتین و متنزهات قلم کل ماهوآت آت این ابیات اثبات کرده. ( جهانگشای جوینی ). و بر یاد جوانانی که هر بهاربر چهره انوار و ازهار در بساتین و متنزهات... و غمگسار بودندی. ( جهانگشای جوینی ). دیگر آن که کشت نارنج متفرجی نزه و متنزهی بدیع باشد. ( تجارب السلف ). متنزه. [ م ُ ت َ ن َزْ زِه ْ ] ( ع ص ) پاک و پاکیزه و عاری از بدی و آلایش. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). رجوع به تنزه شود.
معنی کلمه متنزه در فرهنگ معین
(مُ تَ نَ زِّ ) [ ع . ] (اِ. ) محل باصفا، جای گردش و تفریح .
معنی کلمه متنزه در فرهنگ عمید
محل باصفا، تفرجگاه. ۱. گردش کننده. ۲. پاکدامن.
معنی کلمه متنزه در فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع متنزهه ( متنزه ) گردشگاهها . جای مطبوع و دلگشا
معنی کلمه متنزه در ویکی واژه
محل باصفا؛ جای گردش و تفریح.
جملاتی از کاربرد کلمه متنزه
بوقوخان* شخصی پیر را با جامهها و عصای سپید به خواب دید که سنگ یشمی صنوبریشکل بدو داد و گفت اگر این سنگ را محافظت توانی کرد، چهار حد عالم در ظل امر تو شود. وزیر نیز موافق آن خوابی دید. بامداد باز استعداد لشکر آغاز نهادند و متوجه اقالیم غربی گشت و چون به حد ترکستان رسید، صحرایی متنزه دید، علف و آب بسیار. به نفس خود آنجا مقام کرد و شهر بلاساغون که اکنون قربالیغ میگویند بنا نهاد.