پاک و پاکیزه

معنی کلمه پاک و پاکیزه در لغت نامه دهخدا

پاک و پاکیزه. [ ک ُ زَ / زِ] ( ترکیب عطفی ، ص مرکب ) از اتباع. پاک. بنحو پاک.

معنی کلمه پاک و پاکیزه در فرهنگ فارسی

( صفت ) پاک تمیز پاکیزه .
پاک بنحو پاک

جملاتی از کاربرد کلمه پاک و پاکیزه

رهِ راستان است و فرمان بَران زری پاک و پاکیزه از غشّ و غل
پس از ماهی دو پیک فرخ پی باز آمد و پاسخی شیوانگار از وی باز سپرد به سه چیزم راه نموده بود و از به افتادکار آگاه فرمود. چون نهاد بدگوهر نیروی بار نداشت و جان تن پرور پروای کار، برخواندم و درنوشتم بوسه دادم و به جای هشتم. هفته یا کمتر بدین برگذشت نهاد و منش دگرگون شد، تیرگی در کاست، روشنی برفزود، پیش تر آنچه آموخته و اندوخته بودم فراموش آمد و کمتر چیزهای نادیده و نشنیده چهره نمای آئینه دانش و هوش افتاد. دل از آمیزش مردم رمیدن گرفت و در کنج های تاریک از تنها به تنهائی آرمیدن، هر چه هستی به چشم اندرم دختری پاک و پاکیزه و شرم آگین و دوشیزه نمودی، در چهر و پیکر اندام و دیدار مریم داشت و جز پیشانی تازنخ پای تا سر از چشم رهی پوشیده وفراهم، ده ارش یا کمتر از آن سوی ستاده بود و همواره چشم در من نهاده، من نیز بر او دیده و دل دوخته داشتم و جان به اذر مهر و تاب چهرش سوخته. چون دمی چند بدان برگذشتی همان پیکر خوب دیدار دریائی نا پیدا کنار آمدی، و جنبش نرم هنجارش پیوسته میانه گذر و کرانه سپار، دل بدیدی که در آن پاکیزه دختر نگرستی تماشا را دل و دیده در آن بستی و بیخود و مدهوش نگران نگران نشستی. همچنان دیر نکشیده و سیر ندیده باز دریا همان زیبا دختر شدی و بی کاست و فزود بر همان دیدار و پیکر.
گریه ی آدم خاکی همه زان بود که تو پاک و پاکیزه اش از طینت صلصال کنی
یگانه شو و پاک و پاکیزه دین که مرد یگانه بود بافرین
هر که او سیرت تو پیشه گرفت از همه عیب پاک و پاکیزه برون آید چون زر از گاه
حکمت از حضرت فرزند نبی باید جست پاک و پاکیزه ز تعطیل و ز تشبیه چو سیم
جمله بودند از خیانت و غمز پاک و پاکیزه خاطر و دل و مغز
چرک تن را ز تن فرو شویم پاک و پاکیزه سویِ ره پویم