معنی کلمه گنداب در لغت نامه دهخدا
بگشت آن همه مرغ و گنداب و نی
ندید از ددان هیچ جز داغ پی.اسدی ( گرشاسب نامه ).به دشت و گل و خار و گنداب و چاه
مکن رزم کافتد به سختی سپاه.اسدی ( گرشاسب نامه ).|| آنجا که آبهای شستشوی و گنده در آن رود: گنداب حمام.
گنداب. [ گ َ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه بخش ایوانکی شهرستان دماوند که در 18هزارگزی شمال باختر ایوانکی و 6هزارگزی راه شوسه تهران به خراسان واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 285 تن است.آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات ، انجیر ولبنیات و شغل اهالی زراعت ، باغبانی و گله داری و صنایع دستی آنان قالیچه و جاجیم و گلیم بافی است. ساکنین از طایفه بوربور و هداوندی هستند که اکثر در تابستان به حدود لار میروند. راه آن مالرو است و از قهوه خانه کربلائی احمد، سر راه شوسه ماشین میتوان برد. بنای دو امامزاده آن نسبتاً قدیمی است. تپه و آثار ابنیه قدیم نیز دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).
گنداب. [ گ َ ] ( اِخ ) ( معروف به ابراهیم آباد ). دهی است جزء دهستان رزقجان بخش نوبران شهرستان ساوه که در 6هزارگزی باختر نوبران و 3هزارگزی راه عمومی نوبران به همدان واقع شده است. هوای آن سردسیر و سکنه اش 74 تن است. دو رشته قنات دارد. محصول آن غلات ، بنشن ، مختصر بادام ، انگور و سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالیچه و جاجیم بافی است. چند خانوار از ایل شاهسون بغدادی در این قریه ساکن هستند. راه آن مالرو است و از طریق نوبران ماشین میتوان برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).
گنداب. [ گ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان چهاردولی بخش قروه شهرستان سنندج که در 36000گزی خاور قروه و 9000گزی شمال راه شوسه قروه به همدان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 925 تن است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات ، لبنیات و میوجات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است و تابستان از طریق ونسه اتومبیل میتوان برد. دو محل به فاصله 5000گزی به نام گنداب بالا و پائین مشهور است. صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است. سکنه گنداب بالا 600 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).