گسسته دل. [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ دِ ] ( ص مرکب ) آزرده دل. ( آنندراج ) : شکسته سلیح و گسسته دلند تو گفتی که از غم همی بگسلند.فردوسی.وداع کن که هم اکنون همی بخواهم رفت گسسته دل ز نشابور و صحبت احباب.امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 58 ).
معنی کلمه گسسته دل در فرهنگ عمید
دل شکسته، آزرده دل.
معنی کلمه گسسته دل در فرهنگ فارسی
آزرده دل : وداع کن که هم اکنون همی بخواهم رفت گسسته دل زنشابور و صحبت احباب . ( معزی ) گسسته دم . آنکه پس از دویدن خسته شده و نفسش بند آمده باشد : نگر که در پی بویت دویده بود صبا که وقت صبحدمش خوش گسسته دم دیدم . ( ظهوری )
جملاتی از کاربرد کلمه گسسته دل
دردا که جفای چرخ پیوسته بماند وین جان نفس گسسته دل خسته بماند
تهیدست مردم که دارند نام گسسته دل از نام و آرام و کام
بریده گشت و گسسته دل از برم ، تا دوست بریده کرد پیام و گسسته کرد سلام