گردسم. [ گ ِ س ُ ] ( ص مرکب ) چهارپائی که سم گرد دارد : تیزگوشی پهن پشتی ابلقی گردسمی خردمویی فربهی.منوچهری.سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسُم تیزگوش و پهن پشت و نرم چرم و خردموی.منوچهری.
معنی کلمه گرد سم در فرهنگ فارسی
چارپایی که سم مدور دارد .
جملاتی از کاربرد کلمه گرد سم
از فیض خون کشته ملمع شود زمین وز گرد سم باره مقنع شود هوا
از ثریا تا ثری گرد سم اسبان توست چون زایوان برنشینی و به میدان بگذری
از گرد سم رخش سواران سپاهت بدخواه به سر خاک کند بخت دژم را
سپهر و انجم و خورشید توتیای بصر ز گرد سم سمند خدایگان کردند
من ببینم گرد خود در دامنش پیکر خود گرد سم توسنش
از راه مهر جلوه گران سپهر را از گرد سم اسب تو دیده نقاب چشم
سیه شد همه کشور از گرد سم برآمد خروشیدن گاودم
جرم مه را که چو نعلی است در آتش هر مه سرمه چشم ز گرد سم یکران تو باد