راست دست. [ دَ ] ( ص مرکب ) که دست دور از انحنا و کجی دارد، آنکه دست راست و مستقیم دارد بی کجی و اعوجاج. - اسب راست دست ؛ اسبی که دست و پایش حالت استقامت و راستی دارد بی کجی و خمیدگی : سخت پای و ضخم ران و راست دست و گرد سم تیزگوش و پهن پشت و نرم چرم و خردموی.منوچهری.|| مقابل چپ دست.
معنی کلمه راست دست در فرهنگ فارسی
که دست دور از انحنا و کجی دارد . اسب راست دست .
جملاتی از کاربرد کلمه راست دست
تو راست دست بر آتش ز دور و نزدیکست که من به خشک وتر آتش زنم ز فرقت تو
خود گرفتی این عصا در دست راست دست را دستان موسی از کجاست
لِأَصْحابِ الْیَمِینِ (۳۸) خداوندان راست دست راست.
به شکل مشابهی، نقض تقارن سیپی نیز مورد نیاز است زیرا در غیر اینصورت تعداد باریونهای چپدست و پادباریونهای راستدست تولید شده برابر خواهند بود و همچنین تعداد باریونهای راست دست تولید شده با تعداد پادباریونهای چپدست تولید شده برابر خواهند بود.
چون قبول حق بود آن مرد راست دست او در کارها دست خداست
سخا راست دست عطای تو موجد لقا راست شخص ولای تو مصدر
در آن معبر، که سائل راست دست از آستین بیرون بود از بخل قارونی گره بر سیم و زر بستن
پیش یاجوجی که ظلمت خانهٔ الحاد راست دست و تیغ این سکندر سد اکبر ساختند
کشیده آنچنان ضعفم در آغوش که دستم راست دست دیگران دوش
وَ أَصْحابُ الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ (۲۷) و خداوندان راست دست چه مردمان که ایشانند.
همای همت او راست دست منت ها بر آفتاب بفرخنده سایه ممدود