معنی کلمه کنانی در لغت نامه دهخدا
کنانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) رجوع به عبداﷲبن عزیز در همین لغت نامه شود.
کنانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) عبدالعزیزبن یحیی بن عبدالعزیز الکنانی المکی. وی مردی فقیه و اهل مناظره و از شاگردان امام شافعی بود، وی به علت زشتروئی به غول ملقب شده بود. در ایام مأمون خلیفه عباسی به بغداد رفت و بین او و بشرالمریشی مناظره ای در باره قرآن درگرفت. او را تصانیف متعددی از جمله الحیدة است. او در 240 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ج 2 ص 530 ).