معنی کلمه کن فیکون در لغت نامه دهخدا
کجا شد آنکه بر از خاک پاک کن فیکون
نه طعنه پدرش بد نه مایه مادر.ناصرخسرو.چو درنوردد فراش امر کن فیکون
سرای پرده سیماب رنگ آینه گون.جمال الدین عبدالرزاق.قضای کن فیکون است حکم بار خدای
بدین سخن سخنی در نمی توان افزود.سعدی.و رجوع به کن فکان شود.
- کن فیکون شدن یا کردن ؛ از بیخ و بن ویران و زیر و زبر شدن یا کردن. مأخوذ از قرآن بر خلاف معنی آن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). زیر و رو شدن. درب و داغون کردن. اساس کاری را به کلی در هم ریختن و آن را از بین بردن یا به صورت دیگر درآوردن : این زلزله شهر نهاوند را کن فیکون کرد. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ).