کابر

معنی کلمه کابر در لغت نامه دهخدا

کابر. [ ب ِ ] ( ع ص ) بزرگ. یقال توارثوا کابراً عن کابر؛ ای کبیراً عن کبیر فی العز و الشرف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به کابراً عن کابر شود.

معنی کلمه کابر در فرهنگ فارسی

بزرگ

جملاتی از کاربرد کلمه کابر

چو خنده آید از زعفران چه معنی کابر ز زعفران که بباغست میشود گریان
گر جوهر خود می نشناسی زچه کانی از گوهر من شرم بکن کابر مطیرم
راست گویم ابن سعد است این نه سعد کابر آزش باشد اندر برق و رعد
این ابر بین که معتکف اوست آفتاب وین آفتاب کابر کرم سایبان اوست
ازین‌سان کابر نیسانی دمادم گوهر افشاند اگر ترک ادب نبود به دست خواجه می‌ماند
با چنین دل چه جای بارانست کابر بر تو کمیز هم نکند
قطره ای کابر درافشان به بحار افشاند باز در کام صدف در درافشان گردد
ز دستش کابر و یم هستند ازان کم خروشان باشد ابر و کف زنان یم
نبینی کابر پیوسته برآید چو باران زو ببارد برگشاید
ما تخم در زمین دیاری فشانده ایم کابر بهار نیز نگرید بحال ما