چراغ طور
معنی کلمه چراغ طور در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه چراغ طور
در آتش می نشیند می گدازد آب می گردد چراغ طور تا شمع شبستان تو می گردد
به فکر شعله رایش چو سر به جیب برم چراغ طور برآرد سر از گریبانم
کند از سنگ پیدا حسن عالمسوز عاشق را چراغ طور را پروانه کوه طور می باشد
جمال غیب را بی پرده منظور نظر دارد چراغ طور باشد دیدهٔ شب زنده دار دل
سر کروبیان جاروب راهش چراغ طور شمع خانقاهش
دلش از شکوه من چون چراغ طور می سوزد چرا کس در شکایت اینقدر آتش زبان باشد؟
با چراغ طور سر از یک گریبان بر زده است لاله شبنم گداز آه عالم سوز ما
عشق چونگرم طلب سازد سر پرشور را شعلهٔ افسرده پندارد چراغ طور را
بیقرارانت دماغ حسرتی میسوختند یک شرر ازپرده بیرونزد چراغ طور شد
از فروغ هر شراری سوختن دون همتی است شرمی از روی چراغ طور باید داشتن