چار سوی

معنی کلمه چار سوی در لغت نامه دهخدا

چارسوی. ( اِ مرکب ) چارسو. چاربازار. محلی که چارسمت آن بازار است :
در چارسوی فقر درآ تا ز راه ذوق
دل را ز پنج نوش سلامت کنی دوا.خاقانی. || چارراه :
در چارسوی کون و مکان وحشت است خیز
خلوتسرای انس جز از لامکان مخواه.خاقانی.از شهر شما دواسبه راندیم
وز خون سر چارسوی شستیم.خاقانی. || چارسمت. چارطرف. چارجانب. شمال و جنوب و مشرق و مغرب :
یکی مرد پاکیزه نیکخوی
بدو دین یزدان شود چارسوی.فردوسی.بدان بام شد کش نبود آرزوی
سپه دید گرد اندرش چارسوی.فردوسی.گرت دیگر آید یکی آرزوی
که گرد اندرآید سپه چارسوی.فردوسی.

معنی کلمه چار سوی در فرهنگ فارسی

چارسو ٠ چار بازار ٠ محلیکه چار سمت آن بازار است ٠ یا چار راه ٠ یا چار سمت ٠ چار طرف ٠ چار جانب ٠ شمال و جنوب و مشرق و مغرب ٠

جملاتی از کاربرد کلمه چار سوی

بینی که ز دیر کعبه سازند وز چار سوی صلیب محراب
در چار سوی آرزو کاری ست با رویت مرا رو سوی من کن یک زمان تا کار خود یکسو کنم
ای دست غارت تو در چار سوی عشقت سرهای گردنان را آویخته به مویی
مرد حق جان جهان چار سوی آن بخلوت رفته را از من بگوی
روی به ما کن و مکن دیده ما و خاک در سجده رواست هر طرف قبله چار سوی را
بر چار سوی طبع بزن خیمۀ مراد جایی چنین وطن ز سر اختیار گیر؟
هم ساقی بزم گاه مهرم هم سأیس چار سوی کینم
از دو زلف مشکبارش یک گره بگشاده اند چار سوی و شش جهه از وی معطر کرده اند
به چار سوی تامل نیافتم بیدل ترازویی ‌که ‌گرانتر ز دل بود سنگش
دیده ام روز جهان چار سوی آنکه نورش بر فروزد کاخ و کوی