پایست

معنی کلمه پایست در لغت نامه دهخدا

پایست. [ ی ِ ] ( ن مف مرخم ) مداوم. بردوام. پیاپی. پیوسته. ناگسیخته : این نیز حصاری بود سخت استوار... و آنجا هفت روز جنگ پایست کرد و حاجت آمد بمعاونت یلان غور. ( تاریخ بیهقی ).

معنی کلمه پایست در فرهنگ فارسی

( اسم صفت ) پیاپی پیوسته ناگسیخته مداوم بردوام .

جملاتی از کاربرد کلمه پایست

همه کون و مکانم زیر پایست مرا در لامکان پیوسته جایست
راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکلست کان نه راه صورت و پایست کان راه دلست
خصمت از عریان تنی چون مار ماهی پیچد به خود دشمنت هم بی سر و پایست هم بی دست و پاست
مباش غرّه بدین پنج روز نقد حیات که عمر بر سر پایست و چرخ بر سر کار
اگر خواهی که تو بیرون گریزی نه پایست و نه چنبر چون گریزی
به پایست بر در فرستاده ای سخنگو خردمند آزاده ای
از ایران همه دشت تورانیان سر و دست و پایست و پشت و میان
هر که را پایست جوید روزیی هر که را پا نیست کن دلسوزیی
چنین تا به پایست گردان سپهر ازین تخمه هرگز مبراد مهر
به عذر ماضی تا کین ز خصم بستاند نشسته بر سر پایست و بر سر پیمان