معنی کلمه وبد در لغت نامه دهخدا
وبد. [ وَ ] ( ع اِ ) وَبَد. مغاکی در کوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نقره ای در کوه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به وبد شود.
وبد. [ وَ ب ِ ]( ع ص ) خشمگین. ( از ناظم الاطباء ). || گرسنه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مرد بسیارعیال و کم مال. ( ناظم الاطباء ). || سخت چشم زخم رساننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || جامه کهنه. || چیز عیب دار. ( ناظم الاطباء ).