وا کرده

معنی کلمه وا کرده در لغت نامه دهخدا

واکرده. [ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) بازکرده. ( آنندراج ). گشوده. گشاده :
هم بر ورق گذشته گیرش
واکرده و درنوشته گیرش.نظامی.صائب بجز از جبهه واکرده تقدیر
مانع نشود هیچ سپر تیر قضا را.صائب ( آنندراج ).|| دست خورده. مقابل سربسته. جعبه یا بسته ای که در آن را گشوده باشند.

معنی کلمه وا کرده در فرهنگ فارسی

( صفت ) - باز کرده گشوده : (( هم بر ورق گذشته گیرش وا کرده و در نوشته گیرش . ) ( نظامی ) ۲ - سرپوش برداشته . ۳ - گسترده ( فرش و جز آن ). ۴ - جدا کرده . ۵ - فارغ کرده . ۶ - چیده . ۷ - بریده . ۸ - دست خورده مقابل سر بسته .
باز کرده . یا دست خورده

جملاتی از کاربرد کلمه وا کرده

جبهه وا کرده طوطی را به گفتار آورد شد فراموشم سخن، آیینه سیمایی کجاست؟
حاجبانت در به روی سایلان وا کرده اند هیچ کس از پاسبانانت نباشد دادخواه
تنگ خلقی شعله دوزخ سرشتی بوده است جبهه وا کرده صحرای بهشتی بوده است
در گلستانی که غیرت باغبانی می کند روی گل وا کرده اند و چشم بلبل بسته اند
بغل وا کرده می‌تازد به استقبال مرگ خود دل هرکس به مرگ دیگری خشنود می‌گردد
چون صدف تبخاله ای هر گوشه لب وا کرده است از لب من گریه آتش عنان چون بگذرد؟
در تمنای تو محراب بغل وا کرده سوی مسجد مرو از بهر خدا جان کسی
صبا چون حلقه در چشم در راه تو وا کرده منه از محفل خود زینهار ای شمع پا بیرون
نظر در دامن دریای خم وا کرده ام صائب کی از دست سبو چشم نوازش ساغرم دارد؟
چشم تا وا کرده ایم، از خویش بیرون رفته ایم نقطه آغاز ما همچون شرر انجام ماست