جملاتی از کاربرد کلمه چشم بلبل
بیخودی گل می کند از ناله نی در دلم نیستان پنداری آب از چشم بلبل خورده است
رفتی چو آن گل ما از بهر صید گلشن گل را به چشم بلبل کی اعتبار بودی
خوار گردد به چشم بلبل گل گذر افتد اگر به بستانش
صائب امشب در چمن چندان که خواهی عیش کن روی گل وا کرده اند و چشم بلبل بسته اند
بیخودی گل میکند از نالهٔ نی در دلم نیستان پنداری آب از چشم بلبل میبرد
چو بشنید از فاخته این سخن سیه گشت در چشم بلبل چمن
اگر نظّاره گل میتوان کرد وطن در چشم بلبل میتوان کرد
از رخت آئینه من دامن گلچین شود چشم بلبل عکس خواب آلوده را بالین شود
از نزاکت رنگ اگر بر چهره گل بشکند خار از بیطاقتی در چشم بلبل بشکند
پای بر نرگس نهادی چشم بلبل تازه شد شاخ سنبل را شکستی خاطر گل تازه شد