معنی کلمه هرقل در لغت نامه دهخدا
هرقل. [ هَِ ق ِ / هَِ ق َ ] ( اِخ ) شهری است به روم. ( منتهی الارب ). رجوع به هراکله شود.
هرقل. [ هََ رَ / هَِ ق َ ] ( اِخ ) نام دیری و معبدی بوده است در قدیم. ( برهان ).
هرقل. [ هَِ ق ِ / هَِ ق َ ] ( اِخ ) نام یکی از سلاطین روم است و چنانکه سلاطین روم را در این زمان قیصر میگویند در قدیم هرقل می گفتند و این لغت رومی است. ( برهان ). هراکلیوس اول امپراطور روم شرقی متولد در حدود 575 م. وی جانشین فکاس امپراطور گردید و با خسروپرویز شاهنشاه ساسانی جنگ کرد. ( از حاشیه برهان چ معین ) :
قیصر بر درگه تو سوزد ناقوس
هرقل در خدمت تو دَرَّدْ زنار.فرخی.بنات نعش کرد آهنگ بالا
به کردار کمر شمشیر هرقل.منوچهری.بهرام کاسقفی است به زنار هرقلی در
گفت از ظلال تیغش بِه ْ مغفری ندارم.خاقانی.هرقلم مهر نبی ورزم و دشمن دارم
تاج و تختی که مسلمان شدنم نگذارند.خاقانی.رجوع به هراکلیوس شود.
هرقل. [ هَِ ق ِ / هَِ ق َ ] ( اِخ ) هرقل دوم. پسر هرقل اول امپراطور روم شرقی است که پس از پدر سه ماه و نیم سلطنت کرده. ( از حاشیه برهان چ معین ).
هرقل. [ هَِ ق ِ ] ( اِخ ) یکی از حکما که در صنعت کیمیا بحث کرده و گویند به عمل اکسیر تام رسیده است. ( ابن ندیم ).