ناباک

معنی کلمه ناباک در لغت نامه دهخدا

ناباک. ( ص مرکب )بی باک. بی ترس. بی پروا. دلیر. ( ناظم الاطباء ). متهور.جسور. بی واهمه. نترس. بی بیم. بی احتیاط :
دلش تیزتر گشت و ناباک شد
گشاده زبان سوی ضحاک شد.فردوسی.دوات و قلم خواست ناباک زن
به آرام بنشست بارای زن.فردوسی.چو آواز بشنید ناباک زن
به خفتان رومی بپوشید تن.فردوسی.و لشکر از اتراک ناباک که نه پاک دانند و نه ناپاک. ( جهانگشای جوینی ج 1 ص 76 ).
کو دشمن ِ شوخ چشم ِ ناباک
تا عیب ِ مرا به من نماید؟( گلستان چ یوسفی ، ص 131 ).

معنی کلمه ناباک در فرهنگ عمید

بی باک، بی ترس، بی پروا، ناباک دار.

معنی کلمه ناباک در فرهنگ فارسی

( صفت ) بی باک گستاخ : [ ولشکرازاتراک ناباک که نه پاک دانند و نه ناپاک...]

جملاتی از کاربرد کلمه ناباک

چو آواز بشنید ناباک زن بخفتان رومی بپوشید تن
نالهٔ جانسوز خسرو کو به دلها شعله زد رحمتی ناموخت آن سنگین دل ناباک را
بدان غارها در یکی دزد بود که خونریز و ناباک و بی مزد بود
ازیشان سواری که ناپاک بود دلاور بد و تند و ناباک بود
چو پرویز ناباک بود و جوان پدر زنده و پور چون پهلوان
نباید که برزو شود کشته زار به دست چنان ترک ناباک دار
چنین داد پاسخ ورا گرگسار که ای نامور مرد ناباک دار
یکی آنک ناباک خون پدر نریزد ز تن پاک زاده پسر
بگو آن دو بی‌شرم ناپاک را دو بیداد و بد مهر و ناباک را
به نزدیک عم آمد آن دل فکار بدو گفت ای عم ناباک دار