متجسم

معنی کلمه متجسم در لغت نامه دهخدا

متجسم. [ م ُ ت َ ج َس ْ س ِ ] ( ع ص ) تناور. ( آنندراج ). کلان و جسیم و بزرگ و تناور و برگزیده از میان قوم. ( ناظم الاطباء ). || آن که بر کار بهین فرا پیش رود و بر کاری بزرگ شود. ( آنندراج ). کسی که کار بهین را از پیش می برد و پی کار بزرگ می رود. ( ناظم الاطباء ) آن که بر کاری و علمی بزرگ شود. || آن که بر بلندی ریگ یا کوه بر شود. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || آن که متوجه جائی می شود و اراده آن می کند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تجسم شود.

معنی کلمه متجسم در فرهنگ معین

(مُ تَ جَ سِّ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) جسم گیرنده . ۲ - (ص . ) تناور. ۳ - آن که بر کاری و عملی بزرگ شود. ج . متجسمین .

معنی کلمه متجسم در فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) جسم گیرنده . ۲ - ( صفت ) تناور . ۳ - آنکه بر کاری و عملی بزرگ شود جمع : متجسمین .

معنی کلمه متجسم در ویکی واژه

جسم گیرنده.
تناور.
آن که بر کاری و عملی بزرگ شود.
متجسمین.

جملاتی از کاربرد کلمه متجسم

امید عنوان نقاشی است رنگ روغن بر روی بوم اثر جرج فردریک واتس که در سال ۱۸۸۶ میلادی کشیده شده‌است. نقاشی امید بر سبک نمادگرایی است و بخشی از نقاشی‌های تمثیلی جرج فردریک واتس با عنوان «سرای زندگانی» است. این نقاشی زنی را نمایش می‌دهد که حالت نمادین امید را متجسم کرده‌است. ابعاد نقاشی ۱۴۲٫۲ در ۱۱۱٫۸ سانتی‌متر است.