سارت
معنی کلمه سارت در لغت نامه دهخدا

سارت

معنی کلمه سارت در لغت نامه دهخدا

سارت. ( اِخ ) رودخانه ای است در فرانسه که از دپارتمان ( ایالت ) اُرن سرچشمه میگیرد و بالای شهر آنزه برودخانه ماین می پیوندد ورودخانه مانس را بوجود می آورد. مسیر آن 285 هزار گز است.
سارت. ( اِخ ) یکی از ایالات ( دپارتمانهای ) فرانسه است که 6244 هزار گز مربع مساحت و 420400 تن سکنه دارد و کرسی آن شهر مانس است. این دپارتمان به 3 شهرستان ( آرندیسمان ) و 33 بخش ( کانتن ) و 386 دهستان ( کمون ) تقسیم میشود. این ناحیه بعلت جریان رودخانه سارت در آن این نام را یافته است.
سارت. [ رِ ] ( اِخ ) ( برنار... ) از صاحب منصبان گارد ملی فرانسه متولد شهر بردو ( 1765 - 1858 م. ) است که بسال 1795 کنسرواتوار ملی موسیقی فرانسه را بنیاد نهاد.
سارة. [ سار رَ ] ( ع ، ص ) زن شادمان کن. مؤنث سارّ. رجوع به سار شود.
سارة. [ رَ ] ( اِخ ) ساره. بنت هادان. ابن باخور یکی از دو زن ابراهیم پیامبرو مادر اسحاق است. وی دختر عم ابراهیم و از زیبارویان روزگار خویش بود. وقتی که نمرود در کار ابراهیم عاجز شد و از او خواست که بابل را ترک گوید ابراهیم ساره را نیز با خود از بابل بیرون برد و ابتدا به حران شام رفت و در آنجا ساره را بعقد خویش در آورد. از آنجا به مؤتفکات فلسطین و بعد به مصر رفت و ساره راخواهر خویش معرفی کرد. ملک مصر که بنا بروایات سنان بن علوان و بروایتی صادوف و بقول صاحب قاموس الاعلام ترکی آپوفیس نام داشت دل به ساره باخت و او را به حضور طلبید و چون خواست دست به سوی او یازد دستش خشک شد. و بدعای ساره شفا یافت و این کار سه بار تکرار گردید. و ابراهیم بقدرت خدای این ماجرا از بیرون میدید. سرانجام ملک مصر آنان را بنواخت و کنیزکی هاجر نام به ساره بخشید. ابراهیم به فلسطین بازگشت و در موضعی بنام قط اقامت گزید. چون ساره عقیم بود هاجر را به ابراهیم بخشید که او را تزویج کرد و اسماعیل از هاجر متولد شد. ساره را رشک آمد و سوگند یاد کرد که سه عضو از هاجر ببرد و چنان کرد و دو سال بعد ابراهیم را واداشت که هاجر و اسماعیل را بجائی دور از آب و آبادانی ببرد. ابراهیم آن دو را بمکه قریب به چاه زمزم رها کرد. چندی بعد به قدرت خدا وقتی که ساره بقولی 70 و بقولی 90 سال داشت اسحاق را بزاد. وی بسن 127 درگذشت و در مزرعه حبرون که امروز به قدس خلیل معروف است به خاک سپرده شد. رجوع به مجمل التواریخ و القصص صص 190 - 194 و تفسیر ابوالفتوح چ 2 تهران سوره هود ج 5 ص 421 و همان کتاب تفسیر سوره ابراهیم ج 6 ص 136 و تاریخ گزیده چ عکسی اروپا صص 32 - 35 و حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 48 - 50 و فهرست همان کتاب و نزهة القلوب چ اروپا ص 3 و ترجمه مقدمه ابن خلدون ص 708 و قاموس الاعلام ترکی شود. در قاموس کتاب مقدس آمده : ساره ( امیره ) خواهر پدری ابراهیم بود نه مادری ، و زوجه ابراهیم شد و در اول او را سارای میگفتند، لکن خداوند اسم او را به ساره تغییر داد.شکی نیست که او مثل ابراهیم صاحب مواعید بسیارشد. او رفتارش در مصر و وضع کار او با هاجر و شک آوردنش به وعده ای که خدا درباره تولد اسحاق به او داد چنان می نماید که در ایمان خود مستقیم و پا برجا نبود لکن با وجود اینها برای ایجاد نسل موعود کافی بود. مدت صد و بیست و هفت سال عمر کرد و چون درگذشت در مغاره مکفیله که حضرت خلیل برای مدفن خریده بود مدفون گردید. ( قاموس مقدس ) : بمیان ساحت مشهد ( خلیل ) دو خانه است. و آن خانه دیگر که بر دست چپ قبله است اندر آن گورساره است. میان هر دو خانه رهگذری که در هر دو خانه در آن رهگذر است. ( سفرنامه ناصرخسرو ).

معنی کلمه سارت در فرهنگ فارسی

صاحب منصب گارد ملی فرانسه (و.بردو۱۷۶۵- ف.۱۸۵۸ م. ) .وی در سال ۱۷۹۵ کنسرو اتوار ملی موسیقی فرانسه را تاسیس کرد .
از صاحب منصبان گارد ملی فرانسه متولد شهر بردو است

معنی کلمه سارت در دانشنامه عمومی

سارت (رود). سارت رودی است به ایالت مین می ریزد. این رود از کشور فرانسه می گذرد. طول آن ۳۱۳ کیلومتر ( ۱۹۴ مایل ) ، ارتفاع سرچشمه آن ۲۵۰ متر ( ۸۲۰ فوت ) است.
سارت (فرانسه). سارت یا سَرت ( تلفظ فرانسوی:  ​ ) از شهرستان های کشور فرانسه است. شهرستان سرت در مرکز غربی این کشور قرار دارد. این شهرستان زیرمجموعه ناحیه پیی دو لا لوآر می باشد. مساحت این شهرستان ۶٬۲۰۶ کیلومتر مربع و جمعیت آن ۵۵۶٬۹۴۶ نفر است. این شهرستان در خلال انقلاب فرانسه بر پا گردید.
معنی کلمه سارت در فرهنگ فارسی
معنی کلمه سارت در دانشنامه عمومی
معنی کلمه سارت در دانشنامه آزاد فارسی

معنی کلمه سارت در دانشنامه آزاد فارسی

سارْت
(یا: سَرْت؛ نامی دیگر برای تاجیک) مردم ایرانی تبار، شهرنشین و بازرگان آسیای مرکزی. سارت/سرت، در تعریف کاشغری به معنای تاجر و بازرگان به کار رفته است. انحصار تجارت آسیای مرکزی به دست ایرانیان سبب شد که این واژه به ویژه برای ایرانیان به کار رود. مغول ها کلمۀ سارت را از ترک ها اقتباس کردند و ترکیباتی همچون سارتائول ساختند که بعدها به معنای تاجیک و مسلمان به کار رفت. این کلمه در عهد تیموریان به معنای «ایرانی» در مقابل ترک بود و بعدها ازبکان حکومتگر خوارزم، شهرنشینان ترک زبان قلمروی خود را به سبب تفاوت در شکل و شیوۀ زندگی، سارت می نامیدند. ازبک ها خود را از سارت ها جدا می دانستند و تمایلی به گسترش مراودات خود با آنان نداشتند. در حکومت خیوه، مهتران دربار یعنی مدیران امور داخلی دربار و دولت و کشور، یا از سارت های ایرانی تبار بودند و یا سارت هایی که تاجیک نامیده می شدند. سارت های آسیای مرکزی علاقه ای به تاجیک ها نداشتند و از هم نام شدن با آنان خودداری می کردند. نیز ← تاجیک

جملاتی از کاربرد کلمه سارت

ور خشکی دشت سارت آید پیش از دیده خود فرستمت باران
به طور کلی سارت در این کتاب بیان می کند
شیر چرخ چنبری ای بس که یابد سرزنش چون شود بر وی عمود گاو سارت سرگران
در دام چرخ صعوه و سارت زبون و زار ای عندلیب با زغنت واگذاشتم
ای صدمه گرز گاو سارت از بربط زهره خر شکسته
از کروم اکسیدهای متعددی برای اکسایش‌های مرتبط استفاده می‌شود. از جمله می‌توان به اکسایش جونز و اکسایش سارت اشاره کرد.
از کمانت زه فتاده در دهان تیر چرخ وز عمود گاو سارت خون فکنده شیر نر