غافلی. [ ف ِ ] ( حامص ) غافل بودن. مانند غافلان گذراندن : بعد از این روی در بهی دارم دل ز هر غافلی تهی دارم.نظامی.نبردم بسر عمر درغافلی مگر در هنرمندی و عاقلی.نظامی.بدین غافلی می گذاریم روز که در ما زنند آتش رخت سوز.نظامی.پیشتر از مرتبه غافلی غافلیی بود، خوشا غافلی.نظامی.
معنی کلمه غافلی در فرهنگ فارسی
غافل بودن غفلت .
جملاتی از کاربرد کلمه غافلی
مکن حذر کسی، گرچه از غرور جوانی تو غافلی ز خدا، من سپردهام به خدایت
دلی در دستِ بیپروا نگارِ غافلی دارم که در آتش ز خاطر میبرد مستی، کبابش را
تو غافلی ز قاتل، چه روی به پای تیغش به همین که کشته گردی، به شمار ما نیایی
تو غافلی زآه من و غره بحسن وین بس طلسم حسن که بر یکدگر شکست
این چه نشاطست کزو خوشدلی غافلی از خود که ز خود غافلی
این چه نشاط است کزو خوشدلی؟ غافلی از خود که ز خود غافلی
چون صدف دریوزه گوهر ز نیسان می کنی غافلی از خود که بحر بیکنار عالمی
از دل پرخون و چشم اشکبارم غافلی با صراحی عهد و با پیمانه پیمانت چه شد
در رستخیز رو به قفا حشر می شوی ای غافلی که پشت به دنیا نکرده ای
بس غافلی از کار جوانی و عجب نیست هشیار چه داند که چه کردست به مستی