سایه نشین

معنی کلمه سایه نشین در لغت نامه دهخدا

سایه نشین. [ ی َ / ی ِ ن ِ ] ( نف مرکب ) کنایه از کسی که تعب و محنت روزگار ندیده و نچشیده باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). || مستور. در پرده مانده. محجوب :
ای مدنی برقع مکی نقاب
سایه نشین چند بودآفتاب.نظامی. || نازپرورده. خسته. کسی که از خستگی و کوفتگی در سایه آرمیده باشد :
خورشید روم پرور ماه حبش نگار
سایه نشین ساحت طوبی نشان اوست.خاقانی.

معنی کلمه سایه نشین در فرهنگ عمید

۱. کسی که در سایه بنشید.
۲. [مجاز] شخص بی کاره و خوش گذران که به بی کاری و بطالت عادت کرده و تن به رنج و زحمت ندهد.

معنی کلمه سایه نشین در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کسی که در سایه نشیند . ۲ - کسی که تعب و و رنج روزگار ندیده و نچشیده باشد .

جملاتی از کاربرد کلمه سایه نشین

هئوز سایه نشین آفتاب حسن ز زلف گرفته دست بر آن زلف خم به خم می زد
امروز هرکه سایه نشین لوای اوست بر سر نتابدش بصف محشر آفتاب
کو شعشعه‌های قرص خورشید هر سایه نشین ز سایه بان گفت
تو آن خجسته همای بلند پروازی که عرش سایه نشین است زیر شهپر تو
او را رسد که پایه قدرش کند بلند کش آفتاب سایه نشین زیر رایتست
جهان که سایه نشین کلاه دولت بود بمهر اوست که تابندگی برآن انداخت
چتر فرازنده فرقت سحاب سایه نشین چتر تو را آفتاب
خورشید روم پرور و ماه حبش نگار سایه نشین ساحت طوبی نشان اوست
هر چند که چون سرو روان میوه ندارد امید جهان سایه نشین شجر اوست
طوبی خاطر مرا سایه نشین شود فلک گر نکند چو سایه ام بسته چاه امتحان