معنی کلمه قول در لغت نامه دهخدا
قول. [ ق َ ] ( ع اِ ) گفتار. سخن یا هر لفظ که ظاهر کند او را زبان ، تام باشد یا ناقص. ج ، اقوال. جج ، اقاویل.یا قول در خیر است و قال و قالة و قیل در شر یا قول مصدر است و قال و قیل اسم مصدر یا قول و قیل و قوله و مقاله و مقال در خیر و شر هر دو آید. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || گاهی قول بر آراءو اعتقادات اطلاق شود. گویند: این قول ابوحنیفه و قول شافعی است ؛ یعنی رأی و مذهب آنان است. || ابن قول و ابن اقوال ؛ یعنی فصیح و خوش کلام. ( از اقرب الموارد ). || عهد. پیمان. ( آنندراج ).
- زیر قول خود زدن ؛ عهد خود را شکستن. به گفته خود عمل نکردن. مؤلف فرهنگ نظام به این معنی به ضم اول ترکی داند. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| لفظ مؤلف را قول خوانند و آن را اصناف بسیار بود. لفظ مؤلف آن بود که جزوی از او بر جزوی از معنای او دلالت کند، مانند: هذا الانسان که دال است بر این مردم. ( فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ص 63 به بعد ). || ( اصطلاح موسیقی ) در اصطلاح موسیقی نوعی سرود که در آن عبارت عربی نیز داخل باشد. ( آنندراج ). مؤلف المعجم پس از بیان سبب اختراع رباعی در شعر فارسی گوید: و به حکم آنکه ارباب صناعت موسیقی بدین وزن ( رباعی ) الحان شریف ساخته اند و طرق لطیف کرده و عادت چنان رفته است که هرچه از آن جنس بر ابیات تازی سازند آن را قول خوانند و هرچه بر مقطعات پارسی باشد آن را غزل خوانند. اهل دانش ملحونات این وزن را ترانه نام کردند و شعر مجرد آن را دوبیتی خواندند. ( المعجم ). تصنیف. لحنی در موسیقی :