جملاتی از کاربرد کلمه سرمه کش
الفتم سرمه کش دیده حیرت شد اسیر نگه حوصله کاه که به یادم آمد
غمزه که جادوگر مردم رباست سرمه کش نرگس شهلای توست
زلف را شانه زن، که رعنایی چشم را سرمه کش که زیبایی
رایت ار سرمه کش دیدهٔ اندیشه شود در شب تار توان دید پی پای خیال
فروغ آیینه ام بی چراغ مجلس نیست کجاست سرمه کش دیدهٔ خدا بینم
نرگس چو شقایق داغ دارد ز حسد در باغ کز سرمه کش ما زاغ شد نرگس او شهلا
خاک در فقر را سرمه کش دل کنی چارق درویش را بر سر سنجر کشی
خاک ره هر طرفه
غزالی که سگ تست شد سرمه کش چشم سیاه همه خوبان
ای شاه جسم و جان ما خندان کن دندان ما سرمه کش چشمان ما ای چشم جان را توتیا
انتظارت نشود سرمه کش دیده کس این چراغی است که از چشم ترم می سوزد