صدچراغ. [ ص َ چ ِ ] ( اِ ) صاحب آنندراج از خیرالمدققین آرد که : صدچراغ آن باشد که از چوب صورت درختی سازند صاحب اغصان کثیره و بر هر شاخی جاها گذارند که چون بر آن جاها چراغ ها گذاشته برافروزند مانند درختی از آتش نمودار گردد... و اغلب بمعنی چراغ بسیار است و بمعنی که گذشت چهل چراغ است نه صدچراغ : گل سرخ چون کله بندد بباغ فروزد ز هر خیمه ای صدچراغ.نظامی.کدو گر شود مجلس افروز باغ بود پیش مستان به از صدچراغ.ملاطغرا ( از آنندراج ).در ابیات فوق گویا مقصود از صد چراغ چراغ فراوان است. رجوع به صد شود.
معنی کلمه صد چراغ در فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) دارا ی صد چراغ یا چراغهای بسیار . ۲ - (اسم ) از چوب صورت درختی سازند با شاخه های بسیار و بر هر شاخه جاها گذارند و چون بر آن جاها چراغ گذاشته بر افروزند مانند درختی از آتش نمودار گردد .
جملاتی از کاربرد کلمه صد چراغ
همچنین تا صد چراغ ار نقل شد دیدن آخر لقای اصل شد
کجا پروای ما سرگشتگان آن مه جبین دارد؟ که خون صد چراغ مهر را در آستین دارد
روشن نگشت شانه چشمم به صد چراغ تا خاک کوی و کرد در از من دریغ داشت
غصه مرد و غم به ماتم سوخت اکنون هجر را صد چراغ مرده بر گرد مزار افتاده است
گر ره تاریک پیشم آوری صد چراغ از لطف پیشم آوری
میگردد آسمان همه شب با دو صد چراغ در جست و جوی چشم خوش دلربای تو
به حالی بس عجب شب زان جوان سرخوش افتادم شد او با صد چراغ از پیش و من در آتش افتادم
گر ز یکی شمع صد چراغ فروزند نور نخستین بود که گشته مکرر
تا غایبی تو اهل صفا را حضور نیست با صد چراغ بزم مرا بی تو نور نیست
عصر نو کاین صد چراغ آورده است چشم در آغوش او وا کرده است