غایبی. [ ی ِ ] ( حامص ) حالت و چگونگی غایب. غیبت : تا ناپدید شوند بروشنائی آفتاب و این غایبی بامدادین بود. ( التفهیم ). غایبی مندیش از نقصانشان کو کشد کین از برای جانشان.مولوی.
معنی کلمه غایبی در فرهنگ فارسی
غیبت ناپدیدی . یا غایبی مرصع . سازیست از ذوات الاوتار .
جملاتی از کاربرد کلمه غایبی
از آن دم که از چشم من غایبی حضوری ندارم خدا حاضر است
از نظر غایبی ولیک توان چون خورشید از تو در هر سر کو نور فراوان دیدن
شمایل تو در آیینهٔ دو چشم من است به حکم عشق نه تو غایبی نه من مهجور
خاصه از غایبی که ماند دور جاودان از حریم قرب و حضور
بکن هر آنچه می کنی که سرنوشت من تویی بدل نه غایبی ز من که در سرشت من تویی
ای سرو روان و راحت نفس و روان هر چند که غایبی فراموش نهای
آن وقت که غایبی همت میبینم هرجا که نگه میکنمت میبینم
در دل کان نقد زری غایبی از دیدن خود رقص کنان شعله زنان برجه از این کار و مترس
ای غایبی که کرده یی از مثل خود سوال خواهی جواب حاضر اینک من ایدرم