صبح قیامت. [ ص ُ ح ِ م َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صبح محشر. بامداد محشر. روز جزا. روز رستاخیز : صبح قیامتش بود پرده خواب در نظر هر که به خواب بیند آن نرگس فتنه زای را.صائب.
جملاتی از کاربرد کلمه صبح قیامت
با تو یک صبح قیامت چه تواند کردن؟ که ز هر مو، سر مژگان جدایی در خواب
شکوفه از افق شاخ همچو اختر ریخت نشان صبح قیامت شد آشکار امروز
ز هستی تا اثر داری چه گفتوگو چه خاموشی نفس صبح قیامت زیر لب خندیدهای دارد
به صبح قیامت مبر دستگاه چو بیدل نفس را سخن دیدهای
موی سفید، مشرق صبح قیامت است وقت است توبه گر ز می ناب می کنی
دوربینانی که در پرداز دل کوشیدهاند چهره صبح قیامت را همین جا دیدهاند
بود تا صبح قیامت جای او در قعریم
حاشا که تیغ صبح قیامت جدا کند از فکر او سری که به زانو گذاشتیم
ای شب، چو من از تو روز خود یافتهام تا صبح قیامت بدمد شب میباش
در عالم تجرید چه فرصت شمریهاست تا صبح قیامت نفس باز پسینید