ستبرق

معنی کلمه ستبرق در لغت نامه دهخدا

ستبرق. [ س ِ ت َ رَ ] ( معرب ، اِ ) استبرق :
بوستان گشت چون ستبرق سبز
آسمان گشت چون کبود قصب.فرخی.صحرا گویی که خورنق شده ست
بستان همرنگ ستبرق شده ست.منوچهری.بپوشند در زیر چادر همه
ستبرق ز بالای سر تا به ران.منوچهری.اندر حریر سبز و ستبرقها
سیب و بهی چو موسی و هارون است.ناصرخسرو.جز بیخردی کجا گزیند
فرسوده گلیم بر ستبرق.ناصرخسرو.ناید ز حاسدان تو هرگز خصال نیک
نشگفت کز گلیم نیایدستبرقی.عثمان مختاری.گل بافت ستبرق حریری
شد باد بگوشواره گیری.نظامی.پر فرش ستبرق است و سندس
بستان تو از گل مورَّد.( از ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 134 ).رجوع به استبرق شود. || نوعی از گیاه که به آن اشترخوار و شترخوار نیز گویند : گفتند ( ضریع ) نوعی از نبت است لاحق بزمین عرب آن را ستبرق خوانند تا تر باشد چون خشک باشد آن را ضریع خوانند و ما آن را اشترخواره گوئیم و آن خبیث تر طعامی باشد. ( تفسیر ابوالفتوح ).

معنی کلمه ستبرق در فرهنگ عمید

= استبرق

معنی کلمه ستبرق در فرهنگ فارسی

استبرق . یا نوعی از گیاه که بان اشتر خوار و شتر خوار نیز گویند .

جملاتی از کاربرد کلمه ستبرق

از قصرها خورنق وز حلّها ستبرق از واقعات هجرت از دردهاست هجران
کنون که دست طبایع بسان فراشان بباغ وراق ستبرق فگند و بوقلمون
بیرون شو ازین دو رنگ و این ساعت همرنگ حریر کن ستبرق را
نوروز میکشد ز ستبرق بباغ فرش یارب که چون لطیف و چه زیبا همیکشد
جعد حور از نسمات گذرت دق دارد خاکساریست که بهر تو ستبرق دارد
بخروارها زر و زیور ربوده برزمه حریر و ستبرق گرفته
بوستان گشت چون ستبرق سبز آسمان گشت چون کبود قصب
صحرا گویی که خورنق شده‌ست بستان همرنگ ستبرق شده‌ست
باغ طری ستبرق رومی کند همی بربر همی قلاده ز فرقد کند همی
فردات امید سندس و حور و ستبرق است و امروز خود به زیر حریری و ملحمی