فراشان

معنی کلمه فراشان در لغت نامه دهخدا

فراشان. [ ف َ ] ( ع اِ ) دو رگ سبزرنگ زیر زبان. || دو آهن پاره که بدان فسار ستور را به کام لگام بندند. ( منتهی الارب ). رجوع به فراش شود.

معنی کلمه فراشان در فرهنگ فارسی

دو رگ سبز رنگ زیر زبان . یا دو آهن پاره که بدان فارستور را بکام لگام بندند .

جملاتی از کاربرد کلمه فراشان

ز کویت تا گل بی خار روید چو فراشان صبا خاشاک روید
هرکجا شه عزم کرده همچو فراشان ز پیش دولتنجا سایبان افراخته چادر زده
برفت و روب حریمش برسم فراشان فلک دو تا شد و جاروب آفتاب گرفت
پس به پاس خدمت و پاداش نعمت هم چو فراشان شه با فر، وشان شد
مدتی بگذشت تا قومی ز فراشان روح برده‌اند بر بام عالم رخت از بیت‌الحرام
خود گناه ما چه بود آخر که فراشان تو چوب و بند آرند و پای بنده را بالا کنند؟
مهر گردون گر نه گرد کفش فراشان اوست مهر گردون را چرا در پهلوی خوانند گرد
آب را باشد سر طغیان که فراشان باد صبح تا شامش مقید در سلاسل کرده‌اند
از سر جاروب فراشان او هر بامداد سقف گردون پر غبار بیضهٔ کافور باد