معنی کلمه سرر در لغت نامه دهخدا
سرر. [ س ُ رَ ] ( ع اِ ) پوست سماروغ. || گل و خاک که بر وی چفسیده باشد. || آخر شب از ماه یا میانه آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
سرر. [ س ُ رُ ] ( ع اِ ) سرشاخ گیاه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ِ سرة. ( ناظم الاطباء ). || ج ِ سریر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
سرر. [ س ِ رَ ] ( ع اِ ) آنچه بریده شود از ناف کودک. || پوست سماروغ. || گل و خاک که بر وی چفسیده باشد. || آخر شب از ماه. || شکنهای کف دست و پیشانی. ج ، اسرار، اساریر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ولد له ثلاثة علی سرر؛ وقتی گویند که سه فرزند نرینه پیدا شود و میان آنها مادینه ای نبود. ( ناظم الاطباء ).
سرر. [ س ُ رَ ] ( اِخ ) موضعی است نزدیک مکه ، در آن درختی بود که هفتاد نبی را در زیر آن درخت ناف بریده اند یعنی در زیر آن درخت متولد شده اند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).