معنی کلمه غمخانه در لغت نامه دهخدا
رخت جان بربند خاقانی از آنک
دل در غمخانه بگشاده ست باز.خاقانی.دوشم درآمد از در غمخانه نیم شب
شب روز عید کرد مرا ماه اسمرش.خاقانی.چون ماتم شوی را بسر برد
غمخانه به خانه پدر برد.نظامی ( الحاقی ).تیرگی میجوشد از غمخانه افلاکها
شمعبزم خویش را در تحت صرصر سوختم.طالب آملی ( از آنندراج ).گرچه از زیر و زبر کردن غمخانه ما
سالها رفت همان گرد برون می آید.صائب ( از آنندراج ). || مجازاً بمعنی دنیا :
روی در دیوار عزلت کن در همدم مزن
کاندرین غمخانه کس همدم نخواهی یافتن.خاقانی. || کنایه از دل است :
گرچه غمخانه ما را نه مجر ماند و نه بهو
هرچه آرایش طاق است زبر بگشایید.خاقانی.