غمخانه

معنی کلمه غمخانه در لغت نامه دهخدا

غمخانه. [ غ َ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) ماتم خانه و عزاخانه. خانه ای که در آن عزا برپا باشد. ( ناظم الاطباء ). خانه غم. آنجا که غم و اندوه باشد :
رخت جان بربند خاقانی از آنک
دل در غمخانه بگشاده ست باز.خاقانی.دوشم درآمد از در غمخانه نیم شب
شب روز عید کرد مرا ماه اسمرش.خاقانی.چون ماتم شوی را بسر برد
غمخانه به خانه پدر برد.نظامی ( الحاقی ).تیرگی میجوشد از غمخانه افلاکها
شمعبزم خویش را در تحت صرصر سوختم.طالب آملی ( از آنندراج ).گرچه از زیر و زبر کردن غمخانه ما
سالها رفت همان گرد برون می آید.صائب ( از آنندراج ). || مجازاً بمعنی دنیا :
روی در دیوار عزلت کن در همدم مزن
کاندرین غمخانه کس همدم نخواهی یافتن.خاقانی. || کنایه از دل است :
گرچه غمخانه ما را نه مجر ماند و نه بهو
هرچه آرایش طاق است زبر بگشایید.خاقانی.

معنی کلمه غمخانه در فرهنگ عمید

۱. خانۀ غم ، جایی که در آن غم و غصه بسیار باشد ، غمکده ، ماتمکده .
۲. [مجاز] دنیا .
۳. [مجاز] دل پرغم.

معنی کلمه غمخانه در فرهنگ فارسی

۱ - خانه ای که در آن غم فرمانروا باشد خانه غم ۲ - عزا خانه ماتم خانه ۳ - دل قلب .

جملاتی از کاربرد کلمه غمخانه

بهر آسایش گر از غمخانه سر بیرون کنم می نهم چون سایه پهلو بر ته دیوار خویش
لخت لخت دل بر آتش نه که ایمان وفاست امت غم بودن و غمخانه ویران داشتن
صیقلی دارد درین غمخانه هر آیینه ای می دهد آیینه دل را جلا دیوانگی
تلخکامی بین که در غمخانه ی دنیا سلیم هرگزم از شهد عمر خود لبی شیرین نشد
فانی ز سیل اشک تو غمخانه سپهر خم یافت آنچنان که فتد از نمی دگر
اگر آتش کنم در غمخانه روشن ز دودش کور گردد چشم روزن
دامن افشان مگذر از در غمخانه ما که بر آتش دل خونابه چکانی داریم
خانه تا می‌کرد روشن روی آن شمع طراز خاک صد غمخانه از اشگ قبایل شد عجین
قسمت ما نیست آبی در جهان، ورنه سلیم آنچه بسیار است در غمخانه ی ما، آتش است
گنبد گردون عجب غمخانه ایست بی غمی در وی دروغ افسانه ایست